Freitag, Juni 25, 2004

ساعت ۷:۳۵ دقيقه‌است که از U-Bahn( مترو ) پياده می‌شم. ديشب نتونستم خوب بخوابم. گفته بين ۷:۳۰ و ۷:۴۵ اونجا باشيد، زودتر از ۷:۳۰ نياييد که پشت در می‌مونيد، ما خودمون ۷:۳۰ اونجاييم. حساب می‌کنم حدود ۷،۸ دقيقه هم که پياده‌روی دارم، پس پشت در نمی‌مونم. باد خنکی میاد، منگی صبح زود را از سر آدم میندازه. دلم شور می‌زنه، اگه قبول نشم چی؟ اگه یه سوالایی غیر از اونایی که خوندم بیاد چی؟ ولی خب، نمی‌شه که، آخه من همه را خوندم! می‌خوام نفس عمیق بکشم، نمی‌شه. یاد زمان کنکور میفتم که گاهی اوقات که استرس داشتم این‌جوری می‌شدم، نفس آدم اصلا بالا نمی‌یاد. دوباره سعی می‌کنم، اه، دوباره نمی‌شه. ۷:۲۹ دقیقه‌است، می‌پیچم توی خیابون بعدی، یواش می‌رم که زود نرسم. آخیش این دفعه می‌شه، یه نفس عمیق. حدود ۷:۳۴ می‌رسم. بعله، همچين زود هم نيست، خيليا اومدن و نشستن. صبح‌بخير می‌گم. خانمش که مثلا منشی‌اش هم هست مثل همیشه لبخند گرمی تحویل‌ام می‌ده و کارت شناسایی‌ام را می‌خواد که طبق‌معمول پاسپورت احمقانه‌ام را در میارم، اون هم طبق معمول گیج می‌شه، سر و ته می‌گیره و می‌گه: مال شما عکسش ته پاسپورت بود،نه؟ چی جواب بدم آخه، صفحه‌ی عکس‌دار را باز می‌کنم و بهش نشون می‌دم.Euro ۵۰ هزینه‌ی امتحان را می‌خواد که اصلا حواسم نبوده و همراهم ندارم. می‌گه هیچ ایرادی نداره بعدا بیار. حالا نمی‌گم که اگه ایران بود می‌گفت حق نداری امتحان بدی.امضا می‌کنم و می‌شينم. چند دقيقه‌ای صبر می‌کنه تا بقيه هم بيان، بعد چند تا نکته می‌گه که برگه‌ی سوالها چه شکليه و از روی هم تقلب نکنيد،چون سوالها با هم فرق دارن و.... که مامور امتحان‌کننده می‌رسه. وقتی می‌بينه همه هستن شروع می‌کنه، زودتر از موقع ۷:۵۰. اسمها را يکی يکی مي‌خونه و برگه ها را می‌ده. يه نگاهی می‌کنم به صفحه‌ی اول که ۳ تا سوال توشه. به‌نظر بد نمی‌رسه. شروع می‌کنم.بايد توی مربع‌ها ضربدر بزنيم،ازيک گوشه‌ی مربع به گوشه‌ی ديگه که می‌خوام ضربدر بزنم دستم می‌لرزه، يه خط کج مثل ضربان‌قلب می‌شه.سوال‌ها به‌نظرم نسبتا راحت ميان و آشنا، نشونه‌ی خوبیه. ۱۰ دقيقه‌ای تموم می‌کنم،ولی ميترسم بدم، يکی دو تا را البته شک دارم،ولی شکی که فکر می‌کنم ۹۰٪۸۰٪ درست علامت زدم.يه‌بار ديگه سوال‌ها را می‌خونم و برگه را می‌دم. روی يه مبل يه کناری می‌شينم تا آقاهه برگه‌ام را صحيح کنه. بعد از من بقيه که برگه‌هاشون را می‌دن هی ميذارن رو برگه‌ی من.چند دقیقه‌ای طول می‌کشه. بالاخره خانم منشی که وايستاده کنار دست مامور امتحان‌کننده، نگاه می‌کنه به من و می‌گه عاليه، می‌پرسم چند تا غلط، می‌گه هیچی، ذوق می‌کنم، بعد می‌گم که پس من دوشنبه ميام. می‌گه می‌تونيد هم زنگ بزنيد، تعجب می‌کنم که چطوری می‌تونم پول را تلفنی بدم، حدس می‌زنم که اشتباه فهميده. می‌گم برای پول امتحان، می‌گه آهاااااا، مهم نيست، هروقت خواستی بيار. (می‌بينيد عين ايران خودمون). می‌گه فکر کردم برای تمرین رانندگی می‌گی. گفتم نه، اون شايد يه‌خورده طول بکشه، امتحانای دانشگاه داره شروع می‌شه، شايد نرسم، می‌خنده و می‌گه اصلا مهم نيست، از حالا ۱ سال وقت داری. ولی نمی‌خوای که اينقدر طولش بدی؟! می‌گم نه، حدودا يک ماهه ديگه شروع می‌کنم. خداحافظی می‌کنم و ميام بيرون. آخيش. ! geschafft ، يه نفس راحت می‌کشم، دارم بال در ميارم، نگاه می‌کنم به ساعت، تازه ۸:۱۰ دقيقه‌است، هنوز روز درست‌حسابی شروع نشده و من يه‌کار مهم را با موفقيت پشت سر گذاشتم، خيلی خوشحالم، همون‌جا تلفن می‌کنم به اولين کسی که دوست دارم بهش اين خبر را بدم.

Sonntag, Juni 20, 2004

کاپوچینو- سه ساعت با يک سکسولوژيست(دکتر مهرداد افتخار)

Sonntag, Juni 13, 2004

ایران امروز: ۱۲ نفر کشته، ۵ نفر نابینا و ۲۰ نفر که حالشون وخیمه و ۴ نفرشون توی کما هستن...

فکرش را بکن با دوستات جمع شدي، ‌می‌خوای يه ‌شب يادت بره که کجا داری زندگی می‌کني، که وضع مملکت خراب‌تر از اين حرفاس، که آينده‌ی تو و دوستات رو هواس، که کسی اينجا دلش برای تو نسوخته و نمی‌سوزه، که اينا هيچ، اصلا می‌خوای يه شب مثل همه‌ی جوونای دنيا حال کني، می خوای جوونی کني، می‌خوای....بعد سر از بیمارستان در میاری، یا کور می‌شی یا می‌میری یا بعد که از بیمارستان اومدی بیرون تشریف می‌بری درست و حسابی تاوان جرم مرتکب نشده را پس می‌دی و اگه زنده موندی و سالم برگشتی یا تصمیم به ترک دیار می‌گیری یا اونقدر دچار شوک شدی که دیگه باید بی‌خیالت شد!! یعنی واقعا اینه سهم ما از دنیا و همه‌ی چیزای اون!!؟؟ همين؟! به اين شکل!؟ يعنی جون ما اينقدر بی‌ارزشه!؟ يعنی ارزش ما همينه!؟ چرا با ما اينجوری بازی می‌کنن!؟ و چرا ما اين اجازه را می‌ديم؟!

Dienstag, Juni 08, 2004

اينجا مبارزان جانباخته دوران شاه در خاك خفته‌اند

...ثقل زمين كجاست؟
من در كجاى جهان ايستاده ام
با بارى زفريادهاى خفته و خونين ‎
اى سرزمين من! ‎
من در كجاى جهان ايستاده ام؟ ...

Sonntag, Juni 06, 2004

۶۰ سال پيش در چنين روزی آمريکا، کانادا، انگلستان به سواحل نورماندی حمله کردن تا فرانسه را از اشغال آلمان(نازی‌ها) آزاد کنن. جالبه که در اين مراسم امروز برای اولين بار از يک مقام آلماني هم دعوت شده بود(Gerhard Schroeder). متن کاملی در اين مورد در ايران امروز هست.

با خودم فکر کردم که با اين دعوت حتما خواستن بگن که آلمانيها را بخشيدن!!

Mittwoch, Juni 02, 2004