Mittwoch, Januar 12, 2005

دو نيمه‌ی من دارن باهم بحث می‌کنن، سبک سنگين می‌کنن:
نيمه‌ی اول: گاهی اوقات با خودم می‌گم، بابا دور هرچی ایرونیه خط بکش، خیال خودت را هم راحت کن.
نیمه‌‌ی دوم: نه اینکه حالا خیلی دوستای غیر ایرونی داری که وقتت را با اونا بگذرونی.
نيمه‌ی اول: نه، ندارم، البته خیلی هم وقت اضافی ندارم.
نیمه‌‌ی دوم: اصلا جریان چیه؟ چرا می‌خوای دورشون را خط بکشی.
نيمه‌ی اول: هیچی بابا، اینا بعضی وقتا پشت سر آدم یه حرفایی می‌زنن که پشت سر غیر هم‌وطنشون نمی‌زنن. به‌جای اینکه از همین موفقیت‌های کوچیک تو خوشحال بشن، نمی‌دونم می‌شه بهش گفت حسادت یا نه، ولی یه‌جورایی می‌خوان طرف را یا کار طرف را بی‌اهمیت نشون بدن. مثلا: اوه، چندماه (۳ برابر زمانی که من خونده بودم) برای این امتحان درس خوند، خوب معلومه ۱ می‌شه. یکی نیست بگه خوب تو هم اگه عرضه‌ش را داری بخون ۱ بگیر، اگه نداری، دهنت را ببند.
ولی بالاخره آدم به دوست احتیاج داره، اونم هم‌زبون، اونم تو غربت. آره در این که شکی نیست.
نیمه‌ی دوم: خوب اين درست. حالا می‌خوای چيکار کنی؟
نيمه‌ی اول: نمی‌دونم، شايد روابطم را باهاشون تقليل بدم در حد همين روابط سطحی. نه اينکه منم اين‌جوری بشم. نه، منظورم اين نيست. يعنی اينکه حدو مرزم را باهاشون نگه دارم. خب چيکار می‌شه کرد، وقتی دور و برت اينجور آدما هستن (توهین نشه به یکی دو تا دوست خیلی ماه ایرونی که دارما!!) بايد باهاشون بسازی و کنار بيای ديگه.
نيمه‌ی دوم: هوم‌م‌م، پس داری از پرينسيپ‌هات کوتاه ميای!! جالبه!!
نيمه‌ی اول: چيکار کنم پس، با همه قطع رابطه کنم؟ نمی‌شه که. تازه همين حالاش هم رابطه ها و دوستام خيلی کمتر از ايرانن. ديگه از اين کمتر که دق می‌کنم.
نيمه‌ی دوم: ...

Freitag, Januar 07, 2005

حجاب، موضوعی زنده پس از 69 سال (بی‌بی‌سی)

تظاهرات در سال 1358 عليه اجباری شده حجاب
عکس از کاوه گلستان






Sonntag, Januar 02, 2005

مثل اينکه آدمک ياس وبلاگيش داره تموم می‌شه. از حالا به بعد هر وقت، وقت کنه و البته دلش هوای نوشتن کنه می‌نويسه.