Samstag, September 27, 2003

من نميدونم جريان چيه، داشتم وبلاگ هارو ميخوندم ،ديدم خيليا آخرمتنشون مينويسن يا حق،يا علی.چيه،تازه مد شده؟؟؟؟؟ ما شايد خبر نداريم .يعنی چی آخه؟ يکی بگه ما هم بفهميم.

Donnerstag, September 25, 2003

بعضی وقتا هيچی بر وفق مرادت نيست.چرخ روزگارت نمی چرخه.حتماً خراب شده،شايدم روغنکاری می خواد.اين چرخه با ما که راه نمی ياد،با شما چطور؟تازگيا راه نمی يادا.قبلاً بد نبود.شايدم بايد عوضش کرد.ولی نو که ديگه پيدا نمی شه.بايد با همين ساخت.شايدم ايراد از ماست،طفلک به هر سازمون می رقصه،بازم ما ناراضيم.

جون هر کی دوست داری بچرخ.

Mittwoch, September 24, 2003

يه خانواده ی آلمانی برای تعطيلات می رن ترکيه. پسر خانواده بايد برای تکليف مدرسه اش با خودش يه سنگ از ترکيه می آورده،اونم يه سنگ از کنار ساحل برمی داره.
موقع برگشتن يقه شونو می گيرن که سنگ آنتيکه و.....
آقای پدر الان در ترکيه آب خنک می خورن و بايد حدود ۶۰۰۰ يورو پياده شن تا بيان بيرون.
خودمونيم، اين ترکا هم يه چيزيشون می شه ها.

Montag, September 22, 2003

مرده شوراين اشکهای لعنتی را ببرن که هروقت که نمی خوای سرازير می شن پا يين .هروقت که می خوای حرف دلت را بزنی توی چشات حلقه می زنن، بعد بغض راه گلوت را می گيره ، بعد ديگه حرف نمی زنی چون می دونی با اولين کلمه قطره های اشک هم قل ميخورن ميان پايين .
بعد ميگی مرده شور اين احساس زنانه را ببرن ، بعد ميگی ميخوام اين احساس صد سال نباشه که نمي ذاره من حرفم را بزنم .
چرا اون هروقت که دلش ميخواد حرف دلش را مي زنه ، يه قيافه ی دانشمندانه هم به خودش می گيره و شروع می کنه ، ولی من مثل احمقها.....

Dienstag, September 16, 2003

يه مدته که حرف زدن يادم رفته ، نوشتن که از اول هم بلد نبودم ، فقط نميدونم اينجا چيکار ميکنم ، دو ستم گفت بيا يه بلاگ باز کن ، تو هم يه چيزي بنويس ، من هم باز کردم حالا توش چي مي خوام بنويسم ، تو چه مايه هائي ميخوام بنويسم ، به چي ميخوام گير بدم ، اصلاً ميخوام گير بدم يا نه ، خودم هم نميدونم.....
حالا شايد کم کم نطقم باز شد

Sonntag, September 14, 2003

اين بلاگ هنوز در دست ساخته.
سلام،
فعلا حرفی ندارم
خداحافظ.
داريم امتحان مي کنيم .