Montag, Oktober 27, 2003

ويگن ديروز رفت. ولی صداش تو گوشامون می مونه و يادش تو دلامون، حتی اگه بين ما نباشه. آخه کی می تونه خواننده ی "بارون بارونه" را فراموش کنه.

Freitag, Oktober 24, 2003

از ۶ تا ليوانی که داشتم، غير از دوتاش که هنوز سالمن، سر بقيه يه بلايی آوردم و همش موقعی که عصبی و بی حوصله بودم.يکی موقع شستن، وقتی که با کمال بی حوصلگی و اعصاب خوردی بايد ليوانا را می شستم،چون ديگه ليوان تميز نداشتم.يکی دوتاش هم وقتی جلوی کامپيوتر گذاشته بودم کنار دستم با محتويات توش واژگون شد و شکست.حالا اين وسط داری به زمين و زمان فحش ميدي،بايد موکت را تميز کني،ميز را همين طور و خرده های شکسته ی ليوان را جمع کنی.
يکيش هم در حالی که با اعصاب خراب تلفنی حرف می زدم.....
اينايی هم که سالم موندن فکر کنم روزای آخر عمرشونه.

Dienstag, Oktober 21, 2003

حتما تا حالا براتون پيش اومده؛ يه مدت که از خونه تون دور باشيد، پيش عزيزاتون باشيد،دور و ورتون شلوغ باشه،وقتی که بر می گرديد خونه، تنها می شيد دوباره ، در و ديوار خونه هم ناراحتن،آخه اونا هم تو اين مدت تنها بودن ، نمی دونم که اونا اين ناراحتی را به ما انتقال می دن يا ما به اونا ، فرقی هم نمی کنه. چون ميدونيد که دوباره روزمرگی صداتون می کنه.
ولی شايد که فردا نويدی برای زندگی داشته باشه، پس سلام...

Mittwoch, Oktober 08, 2003

آقای شاهرودي،رييس قوه قضاييه در طنزگويی گوی سبقت را از حسنی، امام جمعه اروميه ربوده.
به نقل از ايران امروز:
شاهرودي ، رييس قوه قضاييه:
ما بهترين زندان هاي دنيا را داريم.......
آيت الله شاهرودي با اشاره به حساسيت وضع زندانيان افزود: من خود نسبت به نقض حقوق شهروندان و وضع زندان ها بسيار حساس هستم بر اين اساس بازرسان مختلف و مخفي براي زندان ها قرار داده شده است........

كه يه موقع در شكنجه كردن اهمالى نشه


آيت الله هاشمي شاهرودي افزود: امروز كساني كه در جريان وضع بهبود زندان هاي ما هستند به ما اعتراض مي كنند كه ايران ابهت زندان را شكسته و حالت بازدارندگي آن را كم كرده است.......

خوب اين كه درسته. الان زندان رفتن تو بورسه



Dienstag, Oktober 07, 2003

نمی دونم چرا هميشه فکر می کنم نارنگی ميوه ی بچه هاس.ميوه ی شوروشوق بچگونه و شيطونی. پوست کندن اولين نارنگی امسال و اممممم اون بويی که با فروکردن انگشت توی پوستش موقع پوست کندن بلند ميشه آدمو با خودش می بره به چند سال قبل.به اون موقعی که مسابقه می ذاشتيم ببينيم کی بيشتر از همه می خوره.رکورد ۱۷ تا نارنگی هنوز تو ذهنمه.به اون موقعی که مامان برای زنگ تفريحت نارنگی می ذاشت تو کيفت و چه کيفی داشت خوردن اون نارنگيا تو زنگ تفريح.مامان يادت نره واسه ی دوستم هم بذاری.به اون موقعی که يواشکی سر کلاس زير ميز نارنگی پوست ميکنديم و بوش بلند می شد.
نمی دونم چرا بچه ها می خوان زود بزرگ شن.تو بزرگی خبری نيس.هر چی شيرينيه مال دوران بچگيه.
برم سراغ دوميش.ولی سالهاست که ديگه به ۱۷ تا نمی رسه

Sonntag, Oktober 05, 2003

گمش کردم. هر چی می گردم پيداش نمی کنم. فکر کنم توی اين اسباب کشی جا گذاشتمش.يعنی نياوردمش؟؟ چقدر بد ميشه! دنيا به آخر می رسه... ولی مگه می شه، نه ، حتما" که آوردمش.ولی خوب راستش تازگيا بعضی چيزا يادم می ره. ربطی به سن نداره ها، فکر کنم هنوز جوونم.خيلی وقته دنبالش می گردم. نه اينکه فقط من گمش کردما،نه ،اين بلا را سر خيليای ديگه هم آورده.خودشو يه جايی گم و گور می کنه که نشه پيداش کرد.

Freitag, Oktober 03, 2003

خانوم دوست: الان داشتم با يکی از فاميلا تلفنی حرف می زدم. می خواد طلاق بگيره.
آدمک: نه..............چرا اينروزا همش صحبت از جداييه؟....
خانوم دوست: تو هنوز به زيبايی جدايی پی نبردی؟
آدمک: راستش نه هنوز پی نبردم....