Freitag, Oktober 24, 2003

از ۶ تا ليوانی که داشتم، غير از دوتاش که هنوز سالمن، سر بقيه يه بلايی آوردم و همش موقعی که عصبی و بی حوصله بودم.يکی موقع شستن، وقتی که با کمال بی حوصلگی و اعصاب خوردی بايد ليوانا را می شستم،چون ديگه ليوان تميز نداشتم.يکی دوتاش هم وقتی جلوی کامپيوتر گذاشته بودم کنار دستم با محتويات توش واژگون شد و شکست.حالا اين وسط داری به زمين و زمان فحش ميدي،بايد موکت را تميز کني،ميز را همين طور و خرده های شکسته ی ليوان را جمع کنی.
يکيش هم در حالی که با اعصاب خراب تلفنی حرف می زدم.....
اينايی هم که سالم موندن فکر کنم روزای آخر عمرشونه.

Keine Kommentare: