از ۶ تا ليوانی که داشتم، غير از دوتاش که هنوز سالمن، سر بقيه يه بلايی آوردم و همش موقعی که عصبی و بی حوصله بودم.يکی موقع شستن، وقتی که با کمال بی حوصلگی و اعصاب خوردی بايد ليوانا را می شستم،چون ديگه ليوان تميز نداشتم.يکی دوتاش هم وقتی جلوی کامپيوتر گذاشته بودم کنار دستم با محتويات توش واژگون شد و شکست.حالا اين وسط داری به زمين و زمان فحش ميدي،بايد موکت را تميز کني،ميز را همين طور و خرده های شکسته ی ليوان را جمع کنی.
يکيش هم در حالی که با اعصاب خراب تلفنی حرف می زدم.....
اينايی هم که سالم موندن فکر کنم روزای آخر عمرشونه.
Freitag, Oktober 24, 2003
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen