Samstag, Mai 08, 2004

وارد می شم، صبح بخير مي گم و اينکه کارم چيه؟ پاسم را می خواد و می پرسه که آيا مدارک لازم همراهم هست؟ اه ه ه ه، به گواهی تحصيلی فکر نکرده بودم، می پرسم کارت دانشجويی کافي نيست؟ می گه نه.نگاه می کنم توی کيفم.اول هر ترم ۳ تا از اين گواهيا می دن و معمولا يکيش را همون اول می ذارم تو کيفم که اگه تصادفا لازم شد داشته باشم. يه نفس راحت!! می گم همراهمه. يه فرم می ده که پر کنم. آخراش هستم که شماره ی ۱۷ برای ميز ۵ را صدا می کنن. ميرم تو. توی سايتشون نوشته که بعنوان خوش برخوردترين اداره ی مربوط به کار خارجيها در آلمان جايزه گرفتن.لنخند می زنم، صبح بخيری می گم و می شينم.خانم پشت ميز ۵ هم لبخند می زنه، ولی انگار هميشه توی نگاهشون یه چیزی هست که منفيه انگار میخوان اذیت کنن به قول معروف گير بدن، شايد هم من اشتباه می کنم و اين دقيق بودنشون را می رسونه، نمی دونم.مدارکم را می خواد. هنوز در رشته.... شهر .... درس می خونيد؟ - بله. درآمدتون از کجاست؟‌ چه سوال احمقانه اي، خوب آدم يا کار مي کنه، يا والدينش کمک می کنن يا دانشگاه.منتظرم که اين لعنتی را بالاخره توی پاس بزنه، نخير نميشه، بايد تلفن بزنه و يه چيزی را بپرسه. بخير می گذره، هنوز منتظرم، چقدر بدم مياد از اينجا نشستن و مثل متهما سوال جواب پس دادن. نخير، بايد از دانشگاه سوال کنه که دانشجوی خوی هستم؟ درسام را به موقع پاس می کنم؟ نکنه الکی اینجام و درس نمی خونم؟! عصبانیم و با اخم بهش نگاه می کنم، می گه، حتما شنیدید، این روال کار ماست. بعد یه مهر گنده ی "از اعتبار افتاد" می زنه روی ویزای قبلی و یه تیکه کاغذ می ده دستم و می گه تا از دانشگاه جواب بیاد طول می کشه، فعلا این اقامت ۳ ماهه.... بهتون خبر می دیم که کی دوباره بیایید.

Keine Kommentare: