Donnerstag, Dezember 18, 2003

سردمه، مثل هميشه. خودم را می چسبونم به شوفاژ اتاقم. چشمم می يفته به گيلاسهای شراب. چند وقته بدون استفاده موندن؟ بعد چشمم می يفته به شيشه ی شرابی که چهار پنج ماه پيش خريديم. قرار شد همون شب يا فرداش دخلش را بياريم، ولی هنوز باز نشده همونجا مونده. بغلش هم يه شيشه تکيلا، هفت هشت ماهه که اونجاست و فقط يک سومش خالی شده. با خودم ميگم، تو که اهلش نيستی چرا می خری؟ به خودم جواب می دم: پا باشه اهلش هم هستيم.
کسی نبود؟
از تو هم که نااميد شدم!

Keine Kommentare: