skip to main
|
skip to sidebar
آدمک
adamak
Freitag, November 14, 2003
گاهی اوقات ما آدما بد می شيم، نمی دونم چی می شه که اينجوری می شيم، فکر می کنيم فقط حق با خودمونه، فکر می کنیم بقيه خودخواه شدن و برای دوستياشون ارزش زيادی قايل نيستن و به فکر خودشونن و و و
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen
Neuerer Post
Älterer Post
Startseite
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Blog-Archiv
►
2007
(10)
►
August
(1)
►
Juli
(1)
►
April
(2)
►
März
(3)
►
Februar
(3)
►
2006
(2)
►
September
(1)
►
August
(1)
►
2005
(6)
►
April
(1)
►
Februar
(1)
►
Januar
(4)
►
2004
(101)
►
August
(4)
►
Juli
(12)
►
Juni
(8)
►
Mai
(10)
►
April
(11)
►
März
(9)
►
Februar
(26)
►
Januar
(21)
▼
2003
(48)
►
Dezember
(16)
▼
November
(16)
مادربزرگ و خاله حاضر می شن، يکی يک چادر سياه رنگ ب...
نتايج پژوهش درباره مکانيزم دفاعي انسان مردان «جنگ»...
خانواده ی کامل برای من يه خانواده ی ۴ نفری بود، چي...
از اول خط شروع می کنم، می رم تا آخر خط، برمی گردم ...
شماره می گيرم. بوووووووووق،سکووووت، بووووووووووق. ...
زنگ میزنم، در باز می شه، وارد می شم. توضیح می دم ک...
زندان قصر به تاريخ پيوست شهردار تهران در مراسم تخ...
بهش گفتم آدمک جون، اون عينک را از چشمت بردار.با او...
گاهی اوقات ما آدما بد می شيم، نمی دونم چی می شه که...
- من نمی دونم کی ما را آورد گذاشت وسط اين ميدون. ا...
زندگی!!!!؟؟؟؟؟؟ هووووومممم.... در ظاهر سعی می کنه ...
امروز می خواستم برم دانشگاه . اولین قطار که نيو...
آدمک قاطی کرده. اين نخای دست و پاهاش بدجوری پيچيدن...
امروز صبح شکست. يکی ديگه مونده.
نه،واقعا، اگه بخوايم واقع بين باشيم، برای کی مهمه ...
دلم بعضی وقتا بدجوری هوای بعضی چيزا را می کنه.دوست...
►
Oktober
(7)
►
September
(9)
WEBLOGS
WEBSITES
ماهنامه زنان
عکاسی
رادیو زمانه
Emma
Kostenlose Zähler
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen