Donnerstag, November 20, 2003

شماره می گيرم. بوووووووووق،سکووووت، بووووووووووق.
با خودم فکر می کنم ،چند ماهه که نديدمش؟!
گوشی را برمی داره. خودشه.
آدمک: سلام،منم... چطوری؟
یه دوست: سلام. ( يه خورده خشک و رسمی) مرسي، تو چطوری؟
آدمک:می گذره.... زنگ نمی زنی؟ احوالی نمی پرسی؟
يه دوست: هفته ی پيش توی دانشگاه ديدمت ! از فاصله ی ۷۰ سانتی من رد شدی، تو صورتم نگاه کردی و رفتی! فکر کردم.....
آدمک: ها.....من؟؟؟؟؟ جدی می گی؟؟؟ اصلا نديدمت !!! نمی دونم شايد با افکارم يه جای ديگه بودم.

Keine Kommentare: