Montag, November 24, 2003

خانواده ی کامل برای من يه خانواده ی ۴ نفری بود، چيزی که ما بايد در اصل می بوديم، ولی تا اون موقعی که من می تونم به ياد بيارم هميشه يه عضومون کم بود.
اگه قرار بود توی بازی هرکسی يه عددی را انتخاب کنه، ۴ هميشه عدد من بود. اونموقعی که هنوز اونقدر بچه بودم که باور می کردم سر سفره ی هفت سين موقع تحويل سال اگه دعا کنم خدا دعام را برآورده می کنه، هر سال دعا می کردم سال ديگه اينموقع ۴ نفری سر سفره بشينيم.
سالها گذشت.....
الان شديم ۴ نفر، ۴ نفری که بعد از سالهای دوری پيش هم بودن را تجربه می کنيم، تجربه ای که شايد خيلی هم دلچسب نيست.
فاصله ها، جدايی ها و دوری ها اثر خودشون را روی آدما می ذارن و آدمايی را که قرار بوده روزی نزديک ترين کس هم باشن، با هم غريبه و نا آشنا می کنن.

Keine Kommentare: