Samstag, Juli 10, 2004

-اين عجيب نيست که توی دستشويی داريد فين می‌کنيد و يک‌دفعه ياد سمبوسه‌های تندی ميافتيد که حدود ۷،۸ سال پيش همسايه‌ی بنگلادشيتون در تهران براتون مياورد؟!

-ساعت حدود ۱۱.۲۰ صبح است.منتظريد تا برادرتون از زير دوش بياد بيرون که بريد دانشگاه. يادتونه که حدود ۱۰ دقيقه‌ی ديگه بايد آنتی‌بيوتيکتون را بخوريد و می‌دونيد که خيلی مهمه که بايد سر‌وقت بخوريد.... ساعت ۱۲است داريد از خونه ميريد بيرون، يه نگاه به همه‌جا ميندازيد که يه‌موقع چيزی را فراموش نکرده باشيد. نگاهتون ميافته به بسته‌ی قرص، با آرامش می‌گيد که: خوب قرصم را که خوردم و لازم نيست قرص را باخودم ببرم، چون تا ۱۱.۲۰ شب ديگه حتما خونم..... ساعت ۱۴:۳۰ است. در کتابخونه‌ی دانشگاه نشستيد و شروع می‌کنيد به درس‌خوندن که يه‌دفعه يادتون به قرص ميافته و بدجوری شک می‌کنيد که قرص را نخورديد. چون هرچی فکر می‌کنيد يادتون نمياد که بسته‌ی قرص را برداشته‌ايد و از توش يه‌دونه قرص دراورديد. تازه اصلا هم يادتون نمياد که قرص را کجا خورديد و با چی. مثلا کنار يخچال با يه ليوان آب پرتقال مثل شب قبل يا با آب مثل روز قبل. حالا ديگه تقريبا مطمئن هستيد که قرص را نخورديد.
با خودتون فکر می‌کنيد: پس چرا اون‌موقع که داشتم از خونه ميومدم بيرون و نگاهم به بسته‌ی قرص افتاد،فکر کردم خوردم و اصلا يادم نيفتاد که نخوردم؟؟؟
بعععله، عصر که برمی‌گرديد خونه، بسته‌ی قرص را نگاه می‌کنيد و می‌بينيد که نخورديد.
يه‌خورده عجيب نيست؟!

بيماری خاصی را می‌شناسيد که اين علايم را داشته باشه!؟

Keine Kommentare: