Samstag, Februar 28, 2004

همه جا به طرز وحشتناکی سفيده. سفيده سفيد، تا چشم کار می کنه، حتی آسمون هم. ولی يه جايی اون دور دورا طرفای غرب يه دايره ی نارنجی می بينی که داره از پشت ابرا خود نمايی می کنه. اونقدر خسته و بی رمق شده که تو می تونی تا دلت می خواد بشينی و بهش نگاه کنی بدون اينکه حتی چشمت را اذيت کنه.
کبري رحمانپور امروز صبح اعدام نمي شود.
برخي منابع موثق به خبرنگار سايت زنان ايران گفتند: قرار نيست کبري امروز اعدام شود. و اوضاع و احوال موجود حاکي از آن است که تا پيش از شروع سال جديد اتفاق تازه اي براي اين پرونده نخواهد افتاد.
با اين همه، در آخرين گزارش سازمان عفو بين الملل به خبر روزنامه اعتماد استناد شده است: بر اساس گزارش روزنامه اعتماد، کبري رحمانپور در 28 فوريه 2004 (9 اسفند 1382) اعدام خواهد شد. آخرين اميد وي به رهايي از اعدام اين است که خانواده مقتول وجه خون بها را پذيرفته و از قصاص وي صرف نظر کنند. (همچنين در تماس با خبرنگار مسئول پيگيري پرونده کبري در روزنامه اعتماد اطمينان حاصل کرديم که برخلاف خبري که قبلا اعلام شده بود قرار نيست فردا وي را اعدام کنند.( زنان ايران)

Freitag, Februar 27, 2004

*تكذيب سفر حقيقت جو به انگليس




*ديگه شورش را در آوردن، يه مشت آدم نفهم و خرافاتی نشستن روی صندلی قضاوت. حکمايی که می دن بيشتر شبيه طنز است تا واقعيت!!! اينجا را ببينيد.

Donnerstag, Februar 26, 2004

Montag, Februar 23, 2004

خاتمی استعفاء ميدهد

بعضيا می گن شايعه است، همچين هم عجيب نيست، اين خاتمی ديگه حتی خاتمی وزير ارشاد هم نيست. يا ترک صندلی رياست جمهوری براش خيلی سخت است، يا کر و کور شده و ديگه نه مردم را می بينه و نه صدای مردمی را می شنوه که اون را خائن خطاب می کنن. اصلاح طلبانی که استعفا دادن شاید تونستن کمی از بار خطا ها و اشتباهاتشون کم کنن، ولی خاتمی .....
خاتمی، مرد لبخندهای تصنعی، مرد سازش و گفتگوهای پشت پرده برای مردم ايران مرد.

در آمار وزارت کشور نکات جالبي به چشم ميخورد. در 5 شهرستان آمار آرا ماخوذه از واجدين شرايط بيشتر است !!!

استعفای فاطمه حقيقت جو پذيرفته شد. اگر نتونست کاری انجام بده، ولی لااقل حرف که زد. تازه از مردم هم عذرخواهی کرد.

Sonntag, Februar 22, 2004

امروز يه روز معموليه، يه روز کاملا معمولی مثل همه ی روزای ديگه.و اگه امروز غمگين تر از روزهای ديگه نباشم که شادتر نيستم. روزها و سالها مثل باد می گذرن و من نمی دونم به چی می خوام برسم. زندگی ميکنم، چون به دنيا آمده ام و بايد ادامه اش داد. درس مي خونم چون می گن آينده ی آدم تحصيل کرده بهتره، می گن مردم رو آدم تحصيل کرده خيلی بيشتر حساب می کنن....زندگی معنای خودش را از دست داده. ولی من که رفيق نيمه راه نيستم، پس ادامه اش می دم. امروز يک سال بزرگ تر شدم. چه تلخه بزرگ تر شدن.

Freitag, Februar 20, 2004

دوست جون ما هم امروز تولدشه. تولدت مبارک!!!
گزارش لحظه به لحظه ی ايهام از انتخابات

چند تا چشم و عينک ديگه بدم خدمتتون!!!!
اين ديگه می خواد حسابی به آقا حال بده. آخه يکی نيست بپرسه تو اون ورقه چی هست اصلا، که اين اينجوری افتاده روش.


Donnerstag, Februar 19, 2004

تحريم

Sonntag, Februar 15, 2004

در مورد مطلبی که چند روز پيش نوشتم (12Februar) ، مثل اينکه منظورم را درست بيان نکردم، اين آقا بله در ظاهر عضو جناحهای دوم خردادی هست، ولی به معنی درست کلمه کسی که نماینده ی مردم باشه و کاری نکنه، و به قول خودش در مدت نمایندگیش فيلم ساخته باشه، اسمش را نمی شه اصلاح طلب گذاشت. وگر نه اگر بخوای اونجوری حساب کنی که کروبی و محتشمی هم خودشون را اصلاح طلب می دونن. اين دقيقا گفته ی خود اين آقاست در مصاحبه با بچه های آنلاین: «من خيلي رابطه‌اي با سياست ندارم بعداً به من گفتند بيا و نماينده شو. من هم فكر كردم اگر قبول نكنم مي‌گويند خودش را گرفته من هم قبول كردم.»

پی نوشت: اومدم درستش کنم، فکر کنم خراب تر شد.

Samstag, Februar 14, 2004

زبونم را می کشم به پشت دندونای پايينيم، يه جوری زبرن، انگار تميز نيستن، حس بدی بهم دست می ده. اين خط را تموم کنم پا ميشم مسواک می زنم.مسواک را بر می دارم، خودم را توی آينه نگاه می کنم،از اون روزاييه که از قيافه ی خودم خوشم مياد. خوشگل نيست ولی خوشم مياد، بخصوص از بينی ام وقتی توی آينه از روبرو بهش نگاه می کنم.نگاه می کنم به موهام، هنوز به خاطر ژلی که ديروز بهشون زدم مجعدن، صبح حتی دوش هم نگرفتم و هنوز دارم با لباس خواب می پلکم. مسواک را که توی دهنم می ذارم می رم طرف پنجره. خيابون را که نگاه می کنم ياد شبی ميفتم که تو برای اولين بار قرار بود بيايی ايبجا.ياد اون موقعی که راه را اشتباه رفتی و سر از دانشگاه در آوردي، خدا پدر راننده تاکسيه را بيامرزه. اون شب يادم نمی ره، يه لبخند به لبت بود، ولی فکرت معلوم بود حسابی مشغوله، انتظار من را اونجوری نداشتي، تعجب کردي، از قيافه ی بچه گانه ام يا نمی دونم شايد هم از چيز ديگه ای. از ديشب، نصفه شب که پا شدم برم دستشويی يهو نگرانت شدم، حالت خوبه؟

Freitag, Februar 13, 2004

ديشب فيلم Osama را ديدم، يه فيلم افغانی قشنگ که واقعا ارزش ديدن داره. الان توی خيلی از شهرای آلمان روی پرده است. خلاصه نبينيد از دستتون در رفته ها!!!!

Donnerstag, Februar 12, 2004


دلم خنک شد که گاوخونی جايزه نگرفت.
من نمی دونم آقايونی مثل بهروز افخمی(مجلس ششم) و عابدينی(شورای شهر-دوره ی قبل) که سوابقشون مشخصه و همه می دونن کدوم وری هستن، چه اصراری دارن که خودشون را قاطی جریانات اصلاح طلب بکنن. دلیلی غیر از منافع شخصی داره؟ من که نمی تونم دلیل دیگری متصور بشم.

Mittwoch, Februar 11, 2004

تصاويری به مناسبت دهه فجر
سرنوشت آدما از همون لحظه ای که به دنيا ميان، گره مي خوره با اون خاکی که توش به دنيا اومدن، با همه ی اون سنتهای ريز و درشتی که دست و پای آدما را می بنده. هر جا که برن و هر چقدر که از سنشون بگذره اسیر این سنتها هستن، بعضیا کمتر، بعضیا بیشتر، ولی واقعیت اینه که سنتهای دست و پا گیر را هیچ موقع نمی شه از میان برداشت، می شه کمرنگشون کرد ولی سایه شون همیشه زندگی آدم را تاریک می کنه.ما هم همه جزء همون آدمای گرفتار سنتها و عرفهای مسخره ی مردم کوچه و بازار هستیم. مردم کوچه و بازار کیا هستن؟ خودمون، همسایه هامون، پدران ومادرانمون.خودمون اين عرف ها را درست ميکنيم، خودمون تشديدشون می کنيم، بعد هم خودمون گرفتارشون می شيم.

Sonntag, Februar 08, 2004

اين مطلب در پيک ايران اومده به نقل از سايت رياست جمهوری:

نقل ميکنند که روزي کشاورزي مرفه با تراکتورش عازم شهر بود و در ميان راه همولايتي فقيرش را سوار کرده و براهش ادامه داد. نزديک شهر چشمش به توده اي از تاپاله افتاد و شيطنتش گل کرد و به همراهش گفت اگر همين الان بري و از اين تاپاله ها بخوري تراکتورم را به تو ميدهم!
مرد بيچاره صبر نکرد و از تراکتور پايين پريد و خورد. صاحب تراکتور که غرورش اجازه نميداد که زير قولش بزند جايش را به او داد.
در راه برگشت دوباره به تاپاله ها رسيدند. مرد فقير که از تاپاله خوردنش ناراحت بود و دنبال راهي بود که خودش را آرام کند به دوستش پيشنهاد گرد که اگر تاپاله بخورد تراکنورش را به او پس ميدهد. مرد ثروتمند که مثل سگ از قول نابجايش پشيمان بود فورا به سمت تاپاله رفت و از آنها خورد.مرد فقير که حرفش حرف بود و اگر سرش مي رفت زير قولش نميزد ُ تراکتور را به او پس داد.
نزديکيهاي ده مرد فقير رو به مرد مالدار کرد و پرسيد: وقتي که ما به شهر ميرفتيم تو راننده و صاحب تراکتور بودي و حالا که برميگرديم باز تو راننده و صاحب تراکتورهستي پس ما براي چه تاپاله خورديم؟؟؟ از رييس جمهور محترم ميپرسم: ما چرا راي داديم؟؟
..........................................................................................

جرج ارول کتاب بسيار پر محنوايي دارد به نام قلعه حيوانات در ابتداي اين کتاب حيوانات مزرعه تصميم ميگيرند بر ضد صاحبان خود قيام کنند و خود را از استسمار آنان برهاند و البنه موفق ميشوند. رهبري قيام را خوکها به عهده دارند و پس از قيام موفقيت آميز قانوني تدوين ميکنند. از مواد قانون اينها را يادم مانده:
تمام حيوانات با هم برابرند (بخوانيد ملت ايران) هيچ حيواني حق استفاده از خانه و وسايل انسانها را ندارد (بخوانيد کاخ و ماشين بنز) هيچ حيواني حق نوشيدن الکل و استفاده از لوازم آرايش انسانها را ندارد.
و الي آخر
پس مدتي که از قيام ميگذرد جريان عوض ميشود. خوکها به جاي انسانها اينبار حيوانات را حتي بيشتر از قبل استسمار ميکنند. و حتي قانون تغييرات جزيي پيدا ميکند:
تمام حيوانات با هم برابرند ولي بعضي برابرترند!
هيچ حيواني به جز خوکها حق استفاده از خانه و وسايل انسانها را ندارد و الي آخر

در انتهاي کتاب خوکها در يک پارتي بزرگ در خانه صاحبان مزرعه انسانهاي زيادي را دعوت کرده اند و به جشن و خوردن مشروب با آنان مشغولند و لباس انسانها را به تن کرده اند و صداي خنده و قهقهه انسانها و خوکها همچنان با هم مخلوط ميشود که ديگر نميشود آنها را از هم تشخيص داد. در بيرون خانه چند نفر در حال سوار کردن باکستر اسب پير مزرعه که در قيام نقش بسيار موثري داشت به يک ماشين و حمل او به يک سلاخخانه هستند...
حال داستان را يک بار ديگر بخوانيد و اسم خوکها را با آخوندها و حيوانات را با ملت ايران عوض کنيد..

بقيه اش را اينجا بخونيد.
* دوست عزيزی می گفت: خيلی خوبه که آدم دوستای مختلف داشته باشه، دوستای مختلف مثل يه آينه زوایای مختلف شخصیت اون فرد را نشون می دن. چند وقته یکی از زوایای وجودم گم شده، نمی دونم چرا، سوء تفاهم یا هر چیز دیگه، نمی دونم چیه.

* نمی دونم چرا آدما حتما می خوان ثابت کنن که دل ندارن، مگه چيز بديه دل داشتن، با دل کلنجار رفتن، دلتنگ شدن... ديديد آدم بعضی وقتا واسه دل خودش غصه می خوره؟ می دونستی آدمکا حتی چوبيشون هم دل دارن؟

Samstag, Februar 07, 2004

ديشب رفته بودم به يه پارتی دانشجويی. يکی دوتا از دخترای معلول روی ويلچر هم بودن. موقعی که ديگه همه وسط بودن برای رقص و شلنگ تخته می نداختن، يکی از اين ها که ويلچرش مدرن بود و با دکمه به حرکت در ميومد، شروع کرد با زدن دکمه و به چپ و راست حرکت دادن ویلچر با ما همراهی کنه،چراغ ویلچرش هم هی روشن خاموش می شد،صحنه ی عجیبی بود، یه احساس دوگانه، هم یه جورایی متاثر شدم که چرا نمی تونه مثل ما راحت روی دوپا بایسته، راه بره، برقصه و خیلی کارای دیگه، ولی از یه طرف هم روحیه ی شاداب و سرزنده ش را تحسین کردم.

Freitag, Februar 06, 2004

امروز درختای توی محوطه جلوی ساختمونی که من توش اتاق دارم، رفته بودن سلموني، يا بهتر بگم سلمونی اومده بود اينجا. طفلکيا بعضياشون کچل شدن، حتما يه مامان سختگير داشتن که به سلمونيه گفته آقا با ۴ بزن. حالا اونايی که قلدرتر بودن و زورشون به سلمونيه رسيده، به اون کوچولوهای کچل شده پز می دن.

Donnerstag, Februar 05, 2004

يادتونه از برادرم گفتم که يه مدت پیش منه تا برای خودش جا پيدا کنه. داداشی ما هم ديشب بالاخره رفت. اونقدر سرم شلوغه که وقت نکردم برم ببينم اتاقش چه شکليه. باز ما مونديم و يه اتاق خالی و تنهايی!!

Mittwoch, Februar 04, 2004

«يالثارات» ـ چاپ 15 بهمن 82 ـ با قرار دادن تعدادي عكس از رقص روي يخ دختران ـ كه در مجموعه ورزشي آزادي اجرا شده بود ـ در كنار عكس معاون اول رييس‌جمهور (محسن مهرعليزاده) و دبيركل كميته المپيك (هاشمي‌طبا) به انتقاد از اين اقدام پرداخته و «ورزش پاتيناژ» را «رقص» ناميدونوشت:
به نظر شما، مفاهيم غيرت و ناموس و حجب و حيا و عفت، چقدر بايد يخ بزند تا مسؤولان عالي‌رتبه نظام اسلامي در آستانه بيست‌وپنجمين سالگرد انقلاب اسلامي، شاهد چنين فاجعه‌اي باشند؛ آن هم با لبخندهايي چنين دلنشين! ديروز دوچرخه‌سواري دختران، امروز رقص روي يخ (پاتيناژ) و فردا...
بازتاب


Dienstag, Februar 03, 2004


قربون همه تون برم، من فداتون بشم، حالا شما بياييد استعفاهاتون را پس بگيريد، من از رهبری می خوام دخالت کنه!!
يادمه چند سال پيش، همون موقع که دوران روزنامه های دوم خردادی بود و درشون را هنوز تخته نکرده بودن، هر روز صبح سر راه دانشگاه با چه شوری يکی از اين روزنامه ها را می خريدم و می رفتم دانشگاه. کلاسمون پر بود پر از دانشجويان مومنی که يه تار موشون هم ديده نمی شد و هر روز صبح با نگاهی نه چندان خوشايند ورود من و روزنامه ام به کلاس را نظاره می کردن. کسانی که روزشون تنها با وضو و نماز و درس پر مي شد و فکر می کردن تنها وظیفه ی زندگیشون درس خوندن است. از اون سالها پنج شش سالی می گذره و من دیگه در ایران نیستم، ولی نمی تونم تصور کنم که الان وضع جور دیگه ای باشه. اون موقع اگه می خواستی خودت را زیاد قاطی این مسایل کنی، می شدی گاو پیشونی سفید و کم کم ازت فاصله می گرفتن. یعنی حالا یه جور دیگه اس؟؟ نمی دونم ما چرا فکر می کنیم سرمون باید به کار خودمون باشه و کاری به این ارا نداشته باشیم. مگه کشوری که وضعش الان اینه، کشور من و تو نیست، مگه کشور ما نیست؟؟ حالم از این همه سردی و بی تفاوتی و نگاههای تهی بی مسئولیت و بی خبر از همه جا بهم می خوره. نمی گم الان می شه کاری کرد. ولی دنبال کردن قضایا و تپیدن دل برای وطنی که می خواد آزادی و سربلندی را تجربه کنه، یه چیزه و بی خیال بودن و گفتن این که بذار بقیه بیفتن جلو و کارها را درست کنن، ما خودمونو چرا قاطی کنیم، یه چیز دیگه.

Sonntag, Februar 01, 2004

۱۱۴ نماينده ی مجلس امروز صبح استعفای خود را تقديم کروبی رييس مجلس کردن. کروبی هم سخنرانی جالبی کرده. اين هفته شايد هفته ای بشه پر از اتفاقات سرنوشت ساز برای کشورمون. بالاخره اين اصلاح طلبان هم کاری کردن، گر چه خيلی دير، ولی شايد همين هم موثر باشه، منتظر می شيم ببينيم چی می شه.



تصاويری از جلسه امروز مجلس