اين مطلب در پيک ايران اومده به نقل از سايت رياست جمهوری:
نقل ميکنند که روزي کشاورزي مرفه با تراکتورش عازم شهر بود و در ميان راه همولايتي فقيرش را سوار کرده و براهش ادامه داد. نزديک شهر چشمش به توده اي از تاپاله افتاد و شيطنتش گل کرد و به همراهش گفت اگر همين الان بري و از اين تاپاله ها بخوري تراکتورم را به تو ميدهم!
مرد بيچاره صبر نکرد و از تراکتور پايين پريد و خورد. صاحب تراکتور که غرورش اجازه نميداد که زير قولش بزند جايش را به او داد.
در راه برگشت دوباره به تاپاله ها رسيدند. مرد فقير که از تاپاله خوردنش ناراحت بود و دنبال راهي بود که خودش را آرام کند به دوستش پيشنهاد گرد که اگر تاپاله بخورد تراکنورش را به او پس ميدهد. مرد ثروتمند که مثل سگ از قول نابجايش پشيمان بود فورا به سمت تاپاله رفت و از آنها خورد.مرد فقير که حرفش حرف بود و اگر سرش مي رفت زير قولش نميزد ُ تراکتور را به او پس داد.
نزديکيهاي ده مرد فقير رو به مرد مالدار کرد و پرسيد: وقتي که ما به شهر ميرفتيم تو راننده و صاحب تراکتور بودي و حالا که برميگرديم باز تو راننده و صاحب تراکتورهستي پس ما براي چه تاپاله خورديم؟؟؟ از رييس جمهور محترم ميپرسم: ما چرا راي داديم؟؟
..........................................................................................
جرج ارول کتاب بسيار پر محنوايي دارد به نام قلعه حيوانات در ابتداي اين کتاب حيوانات مزرعه تصميم ميگيرند بر ضد صاحبان خود قيام کنند و خود را از استسمار آنان برهاند و البنه موفق ميشوند. رهبري قيام را خوکها به عهده دارند و پس از قيام موفقيت آميز قانوني تدوين ميکنند. از مواد قانون اينها را يادم مانده:
تمام حيوانات با هم برابرند (بخوانيد ملت ايران) هيچ حيواني حق استفاده از خانه و وسايل انسانها را ندارد (بخوانيد کاخ و ماشين بنز) هيچ حيواني حق نوشيدن الکل و استفاده از لوازم آرايش انسانها را ندارد.
و الي آخر
پس مدتي که از قيام ميگذرد جريان عوض ميشود. خوکها به جاي انسانها اينبار حيوانات را حتي بيشتر از قبل استسمار ميکنند. و حتي قانون تغييرات جزيي پيدا ميکند:
تمام حيوانات با هم برابرند ولي بعضي برابرترند!
هيچ حيواني به جز خوکها حق استفاده از خانه و وسايل انسانها را ندارد و الي آخر
در انتهاي کتاب خوکها در يک پارتي بزرگ در خانه صاحبان مزرعه انسانهاي زيادي را دعوت کرده اند و به جشن و خوردن مشروب با آنان مشغولند و لباس انسانها را به تن کرده اند و صداي خنده و قهقهه انسانها و خوکها همچنان با هم مخلوط ميشود که ديگر نميشود آنها را از هم تشخيص داد. در بيرون خانه چند نفر در حال سوار کردن باکستر اسب پير مزرعه که در قيام نقش بسيار موثري داشت به يک ماشين و حمل او به يک سلاخخانه هستند...
حال داستان را يک بار ديگر بخوانيد و اسم خوکها را با آخوندها و حيوانات را با ملت ايران عوض کنيد..
بقيه اش را اينجا بخونيد.
Sonntag, Februar 08, 2004
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen