Freitag, August 27, 2004

Sonntag, August 22, 2004

Webster فمينيسم را اين‌طور معنی می‌کنه: تئوری تساوی سياسي، اقتصادی و اجتماعی جنسيت‌ها
و اين هم تعريف Duden از فمينیسم: مسير جنبش زنان که خارج از نيازها و احتیاجات زن، درپی تغييرات اساسی در نرم‌های اجتماعی و فرهنگ مردسالاريست.

Sonntag, August 15, 2004

مثل اينکه منم دچار ياس وبلاگی شدم. نمی‌دونم اصلا چرا می‌نويسم، يعنی راستش اون چيزايی که دوست دارم در‌موردشون بنويسم يا نمی‌شه نوشتشون(خودسانسوری متاسفانه) يا اينکه احتياج به مطالعه دارن که الان زياد وقتش را ندارم. فعلا توی درسای خودم هم موندم. نمی‌دونم اين حالت چقدر طول بکشه، يه‌هفته؟ يه‌ماه؟ شايدم همين فردا دوباره نوشتم! يا اینکه مطالب از قبل نوشته‌شده می‌ذارم اينجا، خوب تقلب هم می‌شه کرد ديگه!

Freitag, Juli 30, 2004

رنج بی پایان قربانیان اسارت جنسی نظامی ژاپن

حتما بخونيد، خيلی وحشتناکه، غير قابل توصيف.

----------------------------------------------------------------------

این متن کامل مطلب بالاست از ایران امروز، برای کسانی که ایران امروز را به‌خاطر فیلتر شدن نمی‌تونن باز کنن!!

رنج بی پایان قربانیان اسارت جنسی نظامی ژاپن


جلوه جواهری

www.hastia.org

چه دردهایی ارتش ژاپن بر قربانیان بردگی جنسی نظامی وارد آورد؟

موضوع و مسئله " بردگی جنسی نظامی" ، جنایاتی را که ارتش ژاپن به صورت سازمان یافته و حساب شده با تجاوز به حقوق بشر زنان مرتکب شده، مورد ارزیابی و رسیدگی قرار داده است. در طی جنگ جهانی دوم به اجبار ارتش و دولت ژاپن، حدود 200000 دختربچه و زن آسیایی از طریق اجبار(آدم ربایی) و فریب( پیشنهاد دروغی شغل ) برای تقویت و تازه کردن قوای جنگی سربازان، آماده شدند.

زنان به میدان و مناطق جنگی که سواره نظام ها مقیم بودند، انتقال و محبوس شدند. آنان درمدت حبس، حق رد درخواست خدمات جنسی را نداشتند. اگر چنین می کردند به سختی مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند.

در مورد زنان کره ای، شهادت قربانیان این فاجعه حاکی از آن است که رنج سنی آنان میان 9 تا 29 سال و طول مدت خدمت آنها بین 1 تا 14 سال بوده است. این زنان یا در یک مکان می ماندند و یا با سربازان منتقل می شدند. در طول خدمت، اکثرا مورد تجاوز حداقل 5 و حداکثر 45-50 سرباز در روز قرار می گرفتند.





طبق جدول بالا بیشترین قربانیان بین 14 تا 19 سال را داشته اند و بیانگر این است که سن معیار مهمی در گزینش قربانیان بوده است.

در نمونه های بسیار جوان، بدن آنان تحمل حمله های جنسی مداوم را نداشت. زمانی که آنها حیض بودند مجبور به استفاده از پنبه برای بند آوردن خونریزی می شدند تا بتوانند خدمات جنسی به سربازان را ادامه دهند. این موارد و تجاوزهای مشابه منجر به مرگ بسیاری از زنان به دلایلی نظیر ابتلا به مرض های مقاربتی مسری(سیفیلیس) و حمله های وحشیانه و حیوان گونه سربازان، شد.

بعد از جنگ، ارتش ژاپن بسیاری از آنان را مجبور به خودکشی نمود تا جنایات مرتکب شده خود را پنهان سازد! در موارد دیگر آنها یا تبدیل به فاحشه شدند و یا توسط ارتش ژاپن قتل عام گردیدند. قربانیانی که قادر به بازگشت به وطنشان بودند از تاثیرات بعدی این بردگی- نظیر اجتناب از تماس با دیگران(نوعی انزوا طلبی)، قادر نبودن به ازدواج، و حتی در صورت ازدواج قادر نبودن به بچه دار شدن به دلیل معیوب شدن دستگاه تولید مثل در طی بردگی جنسی- در امان نبودند. به همین دلیل اکثربازماندگان 60 سال گذشته را مجبور شدند با کشیدن دردهای نه تنها فیزیکی بلکه روحی، زندگی کنند.

• درد و عذاب پایان ناپذیر بازماندگان بردگی جنسی نظامی توسط ژاپن


از سال 1991 تا 30 آپریل 2005، تعداد قربانیان گزارش شده از بردگی جنسی نظامی توسط ژاپن مجموعا 212 زن می باشد. از بین آنها، 81 نفر مرده اند و تنها 131 نفر زنده مانده اند. بیشتر بازماندگان به انواع مختلف بیماریهای رحم و مقاربتی مسری چون سیفیلیس مبتلا هستند. بسیاری از نقصان شنوایی، تضعیف استخوانها، آرتوروز و ... – در اثر خشونت و حمله های دائمی که از سوی سربازان و افسران "ایستگاه استراحت" متحمل شدند- رنج می برند.
کار دستگاه های هاضمه آنها در اثر سوءتغذیه به هم ریخته و مختل شده است. متاسفانه برخی از آنها به دلیل جنایاتی که متحمل شده اند به الکل پناه برده اند. برخی نیز مبتلا به صرع، توهم، هیستری و بیماریهای روحی دیگر در اثر استفاده از مواد مخدر شده اند. به برخی از آنها داروهایی چون تریاک برای جلوگیری از حاملگی در مدتی که تحت خدمت ارتش بوده اند داده شده است. در زیر به شرح سه مورد می پردازیم.

مورد 1: خاطراتی که دائما بصورت کابوس تکرار می شوند.(خانم مام پیلجی 78 ساله)
خانم مام مجبور به کار در یک ایستگاه استراحت در منچوری بوده است. یک روز او به یک سرباز مست که دائما به او آزار می رسانده، لگد می زند. در نتیجه سرباز عصبانی، همه لباس های او را پاره کرده و وی را به سختی کتک می زند. او حتی به این هم راضی نمی شود و بعد از زدن او، زیر بغل های او را با چوب های غذاخوری بسیار داغی می سوزاند و وی را با بی رحمی تمام مجبور می کند که در آن حال و وضعیت به او سرویس جنسی ارائه کند به آن گونه ای که او می خواهد. اکنون پس از گذشت چندین سال خانم مام عذابش ادامه می یابد با کابوس هایی از چنین اتفاقاتی. از خواب می پرد، جیغ می کشد، در رویاهایش سعی در فراموش کردن و مقاومت کردن در برابر سربازان ژاپنی دارد.

مورد 2: تاثیرات بعدی بردگی جنسی در کودک ادامه می یابد (خانم چوی کیوانگسان 77 ساله)

خانم چوی در ایستگاه استراحت به سیفیلیس مبتلا شده است. وی پس از بازگشت به خانه، ازدواج کرده و صاحب پسری می شود. به هر حال به دلیل تاثیرات سفیلیس، پسرش به لحاظ ذهنی ناتوان است. هم اکنون هر دوی آنها به زندگی خود با درد ادامه می دهند.

مورد 3: هنوز قادر به بازگشت به وطنش نیست، وی در یک کشور خارجی در حسرت دیدار میهنش زندگی می کند. ( یی گواینی او 77 ساله)

زندگی کنونی در پکن، چین. خانم یی در شمال استان چانگ چونگ، چی اونگ یو، به دنیا آمده و در سن 17 سالگی به اجبار به یک " ایستگاه استراحت" منتقل گردیده است. در هر صورت، زمانی که جنگ به پایان می رسد، سربازان ژاپنی تمام زنانی را در زمینی رها کرده و فرار می کنند.
در نتیجه خانم یی در چین با باقی قربانیان بردگی جنسی، بدون هیچ پول و امکاناتی، رها می شود. آنان بدون پول امکان بازگشت به خانه را نداشتند.

• اقدامات انجمن کره ای زنان بازمانده از بردگی جنسی نظامی توسط ژاپن (از این پس انجمن کره ای تنها را به کار می بریم)

نمایش چهارشنبه:
در 8 ژانویه 1992، انجمن کره ای ، نمایش چهارشبه ها را برای حل مسئله ترتیب داد. بنابراین ظهر هر چهارشنبه فعالان زیادی جلوی درب سفارت ژاپن در مرکز کره، سئول، با نمایش فعالیت های حمایتی خود در این گردهمایی شرکت می کنند. از آن روز به بعد، نمایش چهارشنبه ها هر هفته انجام می شود. در 17 مارس ، 2004 سئول و انجمن کره ای ششصدمین نمایش هفتگی خود را جشن گرفت.

اقدامات رفاهی برای بازماندگان:
انجمن کره ای برای کمک به بازماندگان، خدمات متعددی را مانند خدمات پزشکی و مشاوره ای و کمک به برگزاری مراسم تشییع جنازه انجام داده است. به علاوه انجمن کره ای مکانی را برای نگهداری زنان مسن پیشنهاد ی دهد تا بتوانند در آنجا استراحت کرده و در برنامه های مراقبت بهداشتی مختلف شرکت نمایند.

همبستگی با سازمان های بین المللی حقوق بشر زنان :
از سال 1992، انجمن کره ای توصیه هایی را از کمیسیون های مختلفی که تعهدات دولت ژاپن را مد نظر دارند، مانند کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، کمیسیون بین المللی انجمن حقوق دان ها و کمیته کارشناسان اجرای کنوانسیون ها و توصیه های ILO .

سازماندهی همبستگی آسیایی برای مسئله " ایستگاه استراحت":
علاوه بر اقدامات محلی، انجمن کره ای برای برقراری ارتباط و همبستگی با سازمان های آسیای دیگر که فقدان آن مسئله ای برای آنان به شمار می رفت کوشش نمودند. از سال 1992، این انجمن جلسات همبستگی با سازمان های مدنی ژاپن و دیگر ملتهای آسیایی قربانی برای حل این مسئله بصورت جمعی، سازماندهی کرد.

2000 دادگاه بین المللی جنایات جنگی زنان برای محاکمه بردگی جنسی نظامی ژاپن:

از 7 تا 12 دسامبر، دادگاه بین المللی زنان در توکیو برگزار گردید. در دادگاه، دولت ژاپن متهم به جنایات جنگی مرتبط بابردگی جنسی نظامی بود. لحظه تاریخی مهمی بود زمانیکه کره شمالی و جنوبی به طور مشترک اقدام قانونی کردند. متعاقبا هیات منصفه رای به محکومیت دولت ژاپن و امپراطوری هیروهیتو به جنایات جنگی داد.

مرکز جنگ و حقوق بشر زنان:

در 20 ژولای 2001، انجمن کره ای مرکز جنگ و حقوق بشر زنان را تاسیس نمود که تحقیق و آموزش و جمع آوری اطلاعات مربوط به حقوق بشر زنان به خصوص رسیدگی به تضییع حقوق بشر زنان در جنگ های مسلحانه را بر عهده دارد.

ساخت موزه جنگ و حقوق بشر زنان :

انجمن کره ای زمان درازی بود که نیاز به ساخت موزه ای در ارتباط با بردگی جنسی نظامی توسط ژاپن را حس می کردند و سرانجام در دسامبر 2003 این طرح اجرا شد. این موزه برای بازیافت عزت و حقوق انسانی زنان ایستگاه استراحت تاسیس شد. انجمن کره ای کمپینی را در موزه برپا کردند. تا کنون مردم زیادی از همه گروه ها، مانند گروه های اجتماعی، ژورنالیست ها، گروه های دانش آموزی، سیاسی ها، و تعداد زیادی از آکادمیک ها به این کمپین پیوسته اند.

• با این وجود حکومت ژاپن به نادیده گرفتن توصیه های سازمان ملل ادامه می دهد.

از طریق پیکره های بین المللی چون کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل و کمیته کارشناسان اجرای پیمان نامه ها و توصیه نامه ILO ، از طریق یک همبستگی بین المللی سعی شده تا حکومت ژاپن تحت فشار قرار گیرد تا به رسما از قربانیان این فاجعه عذرخواهی کرده، به آنان غرامت پرداخته، عاملین و مسئولان مربوطه را مجازات نموده و گزارش تاریخی صحیح تهیه نماید.

همچنان، دولت ژاپن به بی توجهی و رد توصیه های کمیته بین المللی و اجتناب از پذیرش مسئولیت قانونی برای تحقیق حقیقت، عذرخواهی از قربانیان، پرداخت غرامت، و تنبیه مسئولان جنایت، ادامه می دهد. به جای آن دولت ژاپن سعی در مخدوش کردن مسئله به این شکل دارد که از این حوادث هیچ گونه اطلاعی در زمان وقوع آن نداشته است و تنها در 1993 زمانی که مدارک غیر قابل انکاری درباره قربانیانِ موجود بوسیله محققان مستقل و خصوصی ارائه گردید، آنان به این امر اعتراف کردند. این محققان آشکارا اعترافات دولت ژاپن مبنی بر این که طرح و حمایت از بردگی جنسی نظامی توسط ژاپن شاید به طور طبیعی اجتناب ناپذیر بوده است را منتشر کردند.
با وجود این ، همچنان، آنها بر سر اینکه هیچ تعهد و مسئولیت قانونی در این مورد ندارند بحث و جدل دارند.

با این وجود دولت ژاپن نتوانست به نادیده گرفتن توصیه های سازمان ملل و سازمان های دیگر بین المللی برای حل این مسئله ادامه دهد. بنابراین در 1995 صنوق زنان آسیایی (AWF) تاسیس شد. تاکنون AWF، طفره رفتن از مسئولیت قانونی و تلاش برای حل این مسئله از بعد معنوی را برای ژاپن میسر ساخته است.

تاسیس AWF آشکارا نشان میدهد که حکومت ژاپن عمق جنایات اعمالش در تاسیس نظام بردگی جنسی نظامی را تشخیص نداده است. دولت ژاپن باید از قربانیان این جنایت عذرخواهی و به آنان غرامت پرداخت نماید به این دلیل که مرتکب جنایات جنگی و جنایات ضد بشری وحشیانه ای شده است و طبق این جنایات هم به حقوق بشر زنان و هم پیمان نامه بین المللی منع کار اجباری تجاوز نموده است.

مخبر ویژه خشونت علیه زنان کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، رادیکا کوماراسوامی، در گزارش سال 1997 خود به کمیسیون پیشنهاد داد تا حکومت ژاپن به جای پول جلب نظر AWF ، غرامت قانونی مناسبی به قربانیان بپردازد. همچنین گی جی مک داگال، مخبر ویژه زیر کمیسیون تجاوز جنسی سیستماتیک، بردگی جنسی، و شبه بردگی هایی که در طی جنگ مسلحانه رخ می دهد، توضیح داد که AWF در هیچ یک از مفاد، غرامت قانونی پرداخت نکرده وصندوق اجرایی جدیدی با یک نمایندگی مناسب بین المللی برای پرداخت این غرامت باید تاسیس شود.

• قربانیان در واقع از جامعه بین المللی چه می خواهند؟

قربانیان فاجعه هر چهارشنبه به تظاهرات در روبروی سفارت ژاپن ادامه می دهند. آنان خواستار غذرخواهی رسمی و تصحیح توصیف مسئله در کتابهای تاریخ ژاپن می باشند. آنها نگرانند و به دولت ژاپن بدگمان، زیرا فکر می کنند این دولت به سادگی منتظر است تا آنان بمیرند و بنابراین مشکلات بردگی جنسی نظامی توسط ژاپن بیصدا تحلیل خواهد رفت. آنها در حال دست و پا زدن با زخم های حاصله از این بردگی، همچون جراحات فیزیکی و روحی هستند و منتظرند و امیدوار تا بالاخره روزی مسئله حل شود قبل از آنکه بمیرند. همچنین آنها امیدوارند که جامعه بین المللی به فشار آوردن بر دولت ژاپن تا گرفتن نتیجه قابل قبول ادامه خواهند داد.

قربانیان بر این باورند که حل بردگی جنسی نظامی توسط ژاپن از دوباره پیش آمدن خشونت و جنایات جنسی در آینده جلوگیری خواهد کرد. همچنین، امیدوارند که زنان سراسر جهان که اکنون از خشونت اعمال شده علیه زنان در جنگ رنج می برند(جنگ داخلی یا جنگ خارجی)، نیرویشان را جمع کنند و به امید روزهای بهتری باشند.

در 9 می 2004، یکی از مقالات نیویورک تایمز عکسی از سربازان ژاپنی در حال شکنجه اسیری از کره را با عکسی ازشکنجه اسیر عراقی توسط سربازان امریکایی مقایسه می کند. حوادث موازی که یکی صد سال پیش و یکی امروزه اتفاق افتادند. اسیر جنسی ارتش سابق ژاپن، خانم یانشیم کیم(79 ساله) نامه ای به دولت و نمایندگان مجلس ملی کره در مقابله با تصمیم دولت مبنی بر ارسال سربازان به عراق، نوشت.

در نامه او می گوید:
" من دلم هیچ نمی خواهد اما در حال مرگ هستم. تا دو روز بعد از تماشای عکس هایی ازشکنجه زندانیان عراقی توسط سربازان آمریکایی در تلویزیون خواب و خوراک نداشتم. با این تصاویر بسیار وحشتزده شدم چرا که آنها مرا به حوادثی که در زمان 13 سالگی ام بر من گذشته بود برگرداندند. زمانی که توسط ارتش ژاپن دستگیر شدم سربازی بعد از پاره کردن شلوار جدیدی که مادرم برایم دوخته بود شروع به خنده عصبی نمود زیرا من حاضر به در آوردن لباسم نبودم. بعد از دو روز من سعی کردم فراموش کنم، عکس هایی از حوادث واقعی گرفته می شوند و من نمی توانم بخوابم. من احساس می کنم که دیدن این تصاویر کاملا برای کسی که با این قبیل تصاویر به یاد خاطرات دهشتبار خود می افتد و از آن رنج می برد، غیر ضروری است. به همین دلیل است که از دولت استدعا دارم تا در تصمیم خود مبنی بر اعزام سربازان به عراق تجدید نظر نماید."

متن زیر شهادت نامه یکی از قربانیان این فاجعه می باشد.

آواره از خانه به مدت 62 سال تا هنگامی که خودم را بستم...
تو-ری یان(76 ساله)

در سال 1943 زمانیکه 16 ساله بودم، در کارگاهی واقع در پوشان که یونیفرم نظامی تولید می کرد کار می کردم. نمی توانستم کارم را تا ساعت 6 بعد از ظهر تمام کنم بنابراین مجبور بودم تا 9 شب ادامه دهم و سپس به خانه برگردم. در هر صورت، مدیر ژاپنی کارگاه اغلب بصورت اجباری سعی در لمس کردن من داشت. بنابراین مجبور به یافتن مکانی دیگر شدم. در راه خانه، به طور اتفاقی از جلوی درب ایستگاه پلیس پوشان می گذشتم. یکی از پلیسها از من خواست تا وارد ایستگاه شوم. معتقد بودم تا زمانی که خطایی مرتکب نشده ام مسئله ای برایم پیش نخواهد آمد. وارد ایستگاه پلیس شدم و دختران مختلفی را در آنجا دیدم. آنها به ما گفتند که اگر آنجا بمانیم برایمان شغل خوبی پیدا خواهند کرد. در حدود ساعت 11 شب یک وسیله نقلیه نظامی آمد و دو پلیس نظامی ما را سوار ماشین کردند. من ابتدا به وسیله پلیسی برده شدم. ولی پس از آن توسط سربازان هدایت شدم. از سربازی که ما را میبرد پرسیدم ولی او تنها گفت که برای ما شغل خوبی پیدا شده . تا نیمه شب هنوز نمی دانستیم کجا هستیم.

پس از آن به اولین ایستگاه استراحت در یانگدو پوشان رسیدیم. از آنها خواهش کردم مرا به خانه ام بازگردانند به دلیل اینکه هم اکنون شغلی دارم ولی بیهوده بود. 45 زن دیگر در آن ایستگاه بودند و همه کره ای.

دربرابر سربازی که به نظر افسر می آمد مخالفت و پایداری کردم. اما در پایان در همانجا مورد تجاوز قرار گرفتم. بخش های پایینی بدنم تا چند روز به شدت آسیب دیده بودند چونکه سربازانی که به طرفم آمده بودند را پس زده بودم و به همین دلیل وحشیانه و با ضرب و شتم مورد تجاوز قرار گرفتم. مجبور بودم تمام وقت به غیر از وقت غذا سربازان را بپذیرم. به طور میانگین 30 تا 40 سرباز در روز. به ویژه زمانی که کشتی از راه میرسید سربازان بیشتری از حد معمول به سراغم می آمدند. همچنین در روزهای شنبه و یکشنبه سربازان بیشتری را باید سرویس می دادیم. وقتی تعداد سربازان زیادتر از معمول بود فکر می کردم که عقلم را از دست خواهم داد. در طی روزهای شلوغ حتی نمی توانستم تعدادشان را بشمارم. هر که می رفت بعدی بلافاصله می آمد. حتی سربازان زیادی را می پذیرفتم که نه پول و نه بلیط ارتش نشانم می دادند.

در آن ایستگاه هرگز حامله نشدم ولی دو تا از زنان ایستگاه حامله شدند. یکی از آنان در اثر سقط جنین مرد. و دیگری بچه اش کاملا بزرگ شده بود. وی قصد خودکشی داشت ولی سربازی او را یافت و وی را به مکانی دیگر که هرگز نفهمیدیم کجاست منتقل کردند. آنجا هیچ زنی نبود که بچه ای داشته باشد. در دوره عادت ماهانه تنزیب هایی را به عنوان نوار بهداشتی تهیه می دیدیم. از آنها هنگامی که هیچ سربازی برای پذیرش نبود استفاده می کردیم. در هر صورت در طی پریود هم مجبور به پذیرش آنها بودیم، بنابراین زمانی را نمی یافتیم تا از نوار بهداشتی استفاده بریم. به هر حال تا زمانیکه زنده بودیم باید آنها را می پذیرفتیم. اوضاع مخوف و منزجر کننده ی غیر قابل وصفی بود. در طی عادت ماهانه پنبه لوله شده و گاز، درون مهبل خود می گذاشتیم تا بتوانیم مانع از خونریزی شویم و سربازان را بپذیریم. آنهایی که سوزاک گرفته بودند داروی تزریقی به نام 606 داشتند. اگر بازو تکان می خورد جای تزریق به شدت درد می گرفت. در ایستگاه همیشه دچار سوزاک می شدم. حتی بعد از ترک آنجا زمانیکه ضعیف می شدم به سراغم می آمد.

15 روز پس از ورود من به ایستگاه، سعی کردم فرار کنم. ولی مرا گرفتند و سه بار به طور وحشیانه ای پشتم را با تفنگ زدند به طوری که از دهانم خون می آمد. جای زخم ها عفونت کرد و تب سختی گرفتم به طوری که حتی نمی توانستم به پشت بخوابم و با وجود این زخم ها و تب بالایی که داشتم همچنان مجبور به پذیرش سربازان بودم.

گوشت نشیمنگاهم چرک کرد و گندید و تنها آن زمان بود که سربازان مرا به بیمارستان منتقل کردند و گوشت فاسد را بریدند. سه روز برای عمل کارم تعطیل شد. بعد از سه روز زمانی که جراحت هنوز خوب نشده بود و بسیار دردناک بود طوریکه نمیتوانستم حتی به پشت دراز بکشم سربازان به سراغم آمدند. زمان سختی بود. پشتم به قدری درد داشت که نمی توانستم دراز بکشم ولی مجبور بودم سربازان را بپذیرم. بسیار دردآور بود. هر زنی در آن ایستگاه لعنتی قصد فرار داشت ولی وقتی حال و روز مرا دیدند که چگونه کتک خوردم و چه دردی را تحمل کردم هرگز کسی از آن پس فرار نکرد. ما آزادی را نیاموختیم. وقتی که آشوب بزرگی بیرون ایستگاه راه افتاد، بیرون آمدیم و از آزادی سخن به میان آمد. برای بازگشت به خانه پولی نداشتم. بنابراین در رستورانی نزدیک ایستگاه به مدت یک ماه کار کردم و سپس برای کار به رستوران دیگری به مدت یکسال رفتم. پول خود را جمع کردم و به خانه بازگشتم.
مادرم از شدت نا امیدی از من زمانیکه 27 ساله بودم مرد. مادرم به من می گفت " تو در زمانه اشتباهی به دنیا آمدی، بنابراین نتوانستی ازدواج کنی. من تو را با مسئولیت های زیادی ترک می کنم. نمی توانم با تو تا وقتی که ازدواج نکرده ای خداحافظی کنم" من هرگز نمی خواستم ازدواج کنم، بنابراین به تنهایی زندگی کرده ام. پس از اینکه مدتی را در سئول ماندم به شهر پدرم السان در سال 1980 آمدم. شهر مادریم پوشان است ولی آنجا خاطرات روزهای سخت ایستگاه استراحت را برایم زنده نگه می دارد بنابراین نمی توانم به آنجا بازگردم. وضعیت سلامتی من خیلی بد است. زندگی سختی را داشتم و فشار زیادی را از بابت مرضهای مختلفی چون زخم اثنی عشر، ارتوروز، مرض قلبی ناشی از حملات عصبی، مالیخولیا، آسیب تخمدانها و ... تحمل کردم.

آرزو دارم که دوباره به عنوان یک زن به دنیا می آمدم و لحظه های بزرگی را در چنین روزهایی با پدر و مادرم داشتم. به مدرسه می رفتم و با مرد خوبی ازدواج کرده و بچه دار می شدم. بعضی اوقات متعجب از خواب می پرم . چه کسی زندگی مرا اینچنین ویران ساخت؟ برای چه ما کشورمان را از دست دادیم؟ این سوالات مرا حیران کرده و خواب را بر من حرام می سازند. من هنوز هم به آنها فکر می کنم. وقتی که مردم را می بینم که با کودکان خود راه می روند قلبم درد می گیرد. " مردم آن بیرون بچه دارند پس چرا زندگی من اینچنین تیره است؟"

بعد از ویران کردن زندگی دیگرانی چون من، ژاپن همچنان هیچ مسئولیتی را نمی پذیرد. هیچ حس و شعوری ندارد. چگونه می توانند هیچ احساس گناهی نداشته باشند وقتی که این چنین زندگیم را ویران کردند که حتی نمی توانم ازدواج کنم؟ تا زمانی که زنده ام هرگز فراموش نخواهم کرد که بر من چه گذشت. حتی بعد از مرگم نیز، فراموش نخواهم کرد. میخواهم دولت ژاپن تاوان خرابی زندگیم را بپردازد.


باقی شهادت نامه ها را می توانید در این آدرس ببینید:
http://www.womenandwar.net/bbs_eng/index.php?tbl=M04028

منبع:
www.womenandwar.net

Donnerstag, Juli 29, 2004

چند روز پيش داشتم تصاويری را که تلويزيون از غرب سودان نشون می‌داد نگاه می‌کردم. وحشتناکه. حدود ۱۰۰۰۰۰ نفر آواره شدن. به کمپ‌های پناهندگی مثلا پناه آوردن. البته کمپ که نه، توی يه بيابون وسيع هزاران چادر برپا کردن. برای هر ۴۰۰۰ نفر يه پرستار وجود داره. تازه خيلياشون نرسيده به اين محل از بين می‌رن. روزانه ۱۰ کودک به‌خاطر کمبود غذا و بهداشت جان خودشون را از دست می‌دن. جلوی چشم بچه‌ها پدرانشون را کشتن و به مادرانشون تجاوز کردن. با يه دختر ۱۷ ساله‌ای مصاحبه می‌شد که بعد از شکنجه‌های فراوان بهش تجاوز شده بود. و با دختر ۱۰ ساله‌ای که جلوی چشم خودش پدرش را کشته بودن. می‌گفت خوبه که حالا لااقل مادرش زنده‌اس.

Dienstag, Juli 27, 2004

حکم اعدام افسانه نوروزی لغو شد. با دخالت مستقيم شاهرودی رييس قوه‌ی قضاييه که حکم را خلاف قانون اعلام کرد. خيلی خوشحالم به‌خاطر افسانه‌نوروزی و اميدوارم که تبريه بشه. ولی دارم فکر می‌کنم حالا چرا شاهرودی يه‌دفه اينجوری دلش به حال اين زن سوخت. يا مسایل دیگری در‌بین بوده؟! قضيه‌ی دادگاه زهرا کاظمی و جنجالی که به پا کردن با اين حکم احمقانه‌شون؟ خواستن صدای مردم را بخوابونن و افکار عمومی را از دادگاه و حکم منحرف کنن؟! يعنی اینا اينقدر ساده‌انديشند؟! يا فکر می‌کنن مردم اينقدر سطحی و احمقند؟! يا شايد هم همه‌چيز تصادفی بوده و اين حکم به اون حکم هيچ ربطی نداره!؟

Mittwoch, Juli 21, 2004

در حال خواندن کتاب دنيای سوفی نوشته‌ی يوستين گاردر هستم.  يه قسمتش جالب و در عين‌حال تعجب‌بر‌انگيزه و اون نظرات ارسطو درباره‌ی زن‌هاست. ارسطو معتقد بوده که زنان از جهاتی ناکامل اند. زن مرد ناتمام است. و اينکه زن در توليد‌مثل نقش منفعل و پذيرا و مرد نقش فعال و بارور را داراست. و به‌همين دليل معتقد بوده که کودک فقط خصلتهای مرد را به ارث می‌بره. به اعتقاد او خصوصيات کودک همه در نطفه‌ی مرد قرار داره. و در واقع این دید نادرست ارسطو از زن و مرد بود که در قرون وسطی چیره بود. میراثی که بدین ترتیب به کلیسا رسید.
و بعد بلافاصله اين مطلب اومده که عينا نقل می‌کنم:
" البته حيرت‌آور و تاسف‌بر‌انگيز است که مردی از ساير جهات چنان زيرک، در زمينه‌ی رابطه‌ی زن و مرد اين همه اشتباه کند. ولی اين دوچيز را نشان می‌دهد: اول آنکه ارسطو از قرار معلوم خيلی تجربه‌ی عملی درباره‌ی زندگی زنان و کودکان نداشت و دوم می‌رساند هرگاه اجازه داده شود مردان يکه‌تاز عرصه‌ی علم و حکمت گردند کارها چه اندازه به خطا می‌رود."

Sonntag, Juli 11, 2004

دكتر آقاجری در آخرين جلسه‌ی محاكمه خود:


...وى در دفاعيات خود اتهام اهانت به مراجع و روحانيون را رد کرد و گفت : من در سخنراني همدان گفتم که اسلام تقسيم جامعه به روحاني و جسماني را نمي پذيرد و اين واژه تحت تاثير فرهنگ مسيحيت وارد اسلام شده است .
وى ادامه داد : ما در اسلام ، عالم ديني داريم و جامعه اسلامي به دو گروه معلم و متعلم تقسيم ميشود که رابطه اين دو يک رابطه پويا، دوسويه و تکاملي است .
قاضي اسلامي گفت که شما بايد بگوييد که کدام بخش از جامعه ما اين تلقي را از يک روحاني دارد که او يک فرد آسماني و پاک است ، عرف ما چنين تلقي از روحانيون ندارند و اين تقسيم بندى را شما در ذهن خود داريد.
آقاجرى در پاسخ به اين مطلب قاضي که اين تقسيم بندى را تراوش ذهن وى دانسته بود، گفت : اين تقسيم بندى که از موضع انتقادى صورت گرفته است ، تقسيم بندى من نيست. "من آنچه را که در سخنراني همدان گفته بودم اين بود که ما در اسلام طبقه اى به نام روحاني نداريم ."
آقاجرى ادامه داد : در جامعه ما کساني هستند که معتقدند پوشيدن لباس نوعي قداست در طرف ايجاد ميکند که شفابخش است . رابطه ماندگار و تقدس يک رابطه قديمي است که اسلام با آن مخالف است .

...آقاجرى تقدس را فقط مربوط به ذات خداوند، پيامبر اکرم (ص) و ائمه معصومين دانست و گفت: جز اين ها هيچ کس مقدس نيست ، اگر کسي به يک روحاني اهانت کند به شخص اهانت کرده است نه مقدسات و آن شخص ميتواند به عنوان شاکي خصوصي، از توهين کننده شکايت کند.

...وى همچنين اين اتهام را که گفته آمريکا دشمن ما نيست ، رد کرد و گفت: در متن سخنانم چنين جمله اى وجود ندارد من آمريکا را دشمن ميدانم ولي متعتقدم عده اى از اين دشمن به عنوان حربه اى عليه رقباى داخلي استفاده ميکنند.
آقاجرى افزود : بر فرض اينکه من آمريکا را دشمن ندانم آيا اين جرم به حساب ميآيد؟
آقاجرى در پاسخ به اين اتهام که گفته مجلس خبرگان خود را به يک گروه حمايتي و حتي جناحي تقليل داده است ، گفت: من يک استاد دانشگاه هستم و آيا اظهار نظرم در باره يک نهاد در کشور جرم محسوب ميشود.(متن کامل را در ايران امروز بخوانيد.)

Samstag, Juli 10, 2004

-اين عجيب نيست که توی دستشويی داريد فين می‌کنيد و يک‌دفعه ياد سمبوسه‌های تندی ميافتيد که حدود ۷،۸ سال پيش همسايه‌ی بنگلادشيتون در تهران براتون مياورد؟!

-ساعت حدود ۱۱.۲۰ صبح است.منتظريد تا برادرتون از زير دوش بياد بيرون که بريد دانشگاه. يادتونه که حدود ۱۰ دقيقه‌ی ديگه بايد آنتی‌بيوتيکتون را بخوريد و می‌دونيد که خيلی مهمه که بايد سر‌وقت بخوريد.... ساعت ۱۲است داريد از خونه ميريد بيرون، يه نگاه به همه‌جا ميندازيد که يه‌موقع چيزی را فراموش نکرده باشيد. نگاهتون ميافته به بسته‌ی قرص، با آرامش می‌گيد که: خوب قرصم را که خوردم و لازم نيست قرص را باخودم ببرم، چون تا ۱۱.۲۰ شب ديگه حتما خونم..... ساعت ۱۴:۳۰ است. در کتابخونه‌ی دانشگاه نشستيد و شروع می‌کنيد به درس‌خوندن که يه‌دفعه يادتون به قرص ميافته و بدجوری شک می‌کنيد که قرص را نخورديد. چون هرچی فکر می‌کنيد يادتون نمياد که بسته‌ی قرص را برداشته‌ايد و از توش يه‌دونه قرص دراورديد. تازه اصلا هم يادتون نمياد که قرص را کجا خورديد و با چی. مثلا کنار يخچال با يه ليوان آب پرتقال مثل شب قبل يا با آب مثل روز قبل. حالا ديگه تقريبا مطمئن هستيد که قرص را نخورديد.
با خودتون فکر می‌کنيد: پس چرا اون‌موقع که داشتم از خونه ميومدم بيرون و نگاهم به بسته‌ی قرص افتاد،فکر کردم خوردم و اصلا يادم نيفتاد که نخوردم؟؟؟
بعععله، عصر که برمی‌گرديد خونه، بسته‌ی قرص را نگاه می‌کنيد و می‌بينيد که نخورديد.
يه‌خورده عجيب نيست؟!

بيماری خاصی را می‌شناسيد که اين علايم را داشته باشه!؟

Donnerstag, Juli 08, 2004

تا آفتابي ديگر



رهروان خسته را احساس خواهم داد

ماه هاي ديگري در آسمان كهنه خواهم كاشت

نورهاي تازه اي در چشم هاي مات خواهم ريخت

لحظه ها را در دو دستم جاي خواهم داد

سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد

چشم ها را باز خواهم كرد

خواب ها را در حقيقت روح خواهم داد

ديده ها را از پس ظلمت به سوي ماه خواهم خواند

نغمه ها را در زبان چشم خواهم كاشت

گوش ها را باز خواهم كرد

آفتاب ديگري در آسمان لحظه خواهم كاشت

لحظه ها را در دو دستم جاي خواهم داد

سوي خورشيدي دگر پرواز خواهم كرد


خسرو گلسرخی

--------------------------------------------------------------------------------
اینم از ۱۸ تیر، فقط به چند بیانیه ختم شد و اتفاقی نیفتاد. شاید اینجوری بهتر باشه، وقتی نمی‌تونیم کاری کنیم فقط سعی کنیم یادش را زنده نگه داریم و یادمون نره که پنج سال پیش با دانشجویان چه کردند.

…امروز جنبش دانشجويی ايران با نفی هر نوع خشونت طرفدار مشی مسالمت آميز و دمكراتيك برای رسيدن به جامعه ای مبتنی بر رعايت حقوق انسانی است. معتقديم از دل خشونت، ايمان و اخلاق بر نمی خيزد و با سركوب و زندان نمی توان حقانيت ايدئولوژی های سركوبگر و توتاليتر را اثبات نمود...
( بيانيه انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه صنعتی اميركبير پيرامون سالگرد ١٨ تيرماه)


...امروز صداها خاموش است نه پژواكی از خانه ملت به گوش ميرسد و نه فريادی از جانب ملت اما زنگ‌ها به صدا در آمده‌اند. روزگار تحديد آزادی و تهديد مردم گذشته است. ١٨ تير‌ها فراموش نخواهند شد حتی اگر چنين تراژدی‌های بزرگی به مضحكه ريش تراشی پايان يافته تلقی شوند...
(بيانيه شورای مركزی دفتر تحكيم وحدت به مناسبت سالگرد ١٨ تير)


--------------------------------------------------------------------------------


اینم یه مصاحبه با بابک امیر‌خسروی در مورد عملکرد ۷ ساله‌ی خاتمی و اصلاح‌طلبان. یه‌کمی طولانیه. ولی جالبه. اگه حوصله کنید، وقت بذارید و بخونیدش! دوست داشتید نظرتون را هم بگید.
ارزيابی اصلاحات(مصاحبه با ماهنامه آفتاب)

Mittwoch, Juli 07, 2004

مملکت صاحاب نداره....

ماجرای فرودگاه امام‌خمينی تموم شد، حالا موضوع داغ انتقال محل نمايشگاه بين‌المللی‌ست. یه‌طرف دعوا شورای‌شهر و طرف دیگه وزارت بازرگانی و شرکت نمایشگاههای بین‌المللی‌ست. شورای‌شهر می‌گه امکان انتقال اماکن‌عمومی -در صورتی که برای شهروندان مزاحمت ايجاد کنن- با شورای شهر‌ست. گفتنی‌ست که شهردار هم به‌شدت پشت شورای‌شهرست. اون طرف دعوا می‌گه طبق پيگيری‌های حقوقی اين مصوبه شامل نمايشگاه بين‌المللی‌تهران نمی‌شه. از یه طرف دیگه مثل اينکه تصميم‌گيری با فرمانداری‌ست. و اگه فرمانداری اين‌کار را خارج از اختيارات شورای‌شهر تشخيص بده، شورای‌شهر بايد مصوبه را پس بگيره. حالا جالبيش اينجاس که هنوز معلوم نيست که شهرداری اختيار انجام اين‌کار را داره يا نه، اومده واسه خودش جای نمايشگاه را انتخاب کرده، مشاور آورده و مشاور داره طراحی می‌کنه...
حالا شما بگين صاحاب داره!؟

Dienstag, Juli 06, 2004

می‌گم بدم نيست که آدم يکی دو روزی خونه مونده باشه، حسابی خونه داری و آشپزی کرده باشه، بعد روز بعدش که از خستگی و گرسنگی مثل مرده مياد خونه و فکر می‌کنه که حالا چی سرهم کنه، يه‌دفعه در يخچال را که وا می‌کنه، به به، چی می‌بینه، غذاهای رنگارنگ،البته نصفه‌نیمه( همینم خودش نعمتیه)، تازه می‌تونه انتخاب هم کنه، که کدوم را می‌خواد. ولی بعد تصمیم می‌گیره که همه را باهم بخوره، البته یکی پس از دیگری. چون با یکیش عمرا سیر بشه. ولی فردا باز روز از نو و روزی از نو. ولی بی‌خیال، فعلا امشب را عشقه!!!

Freitag, Juli 02, 2004

مارلون براندو ديروز در ۸۰ سالگی درگذشت.



الکی الکی يونان از چک برد، رفت فينال. شاخ درآورديم. اين گزارشگر تلويزيون آلمان هم واقعا سنگ تموم گذاشت برای يونانی‌ها. آقا همچين داد می‌زد وقتی که يونان گل را زد که انگار آلمانه که داره می‌ره فينال. خودشو کشت که يک مربی آلمانی تيم يونان را برای اولين‌بار به فينال قهرمانی اروپا رسوند. و بعدش هم خودشون را خفه کردن که حالا دو نفر آلمانی در فينال حضور دارن. يکی همين مربی يونان، يکی هم داور مسابقه‌ی فينال. حيف شد ولي، نه!! البته بحث اون پنالتی هم هست که می‌گن داور برای چک نگرفت.

Freitag, Juni 25, 2004

ساعت ۷:۳۵ دقيقه‌است که از U-Bahn( مترو ) پياده می‌شم. ديشب نتونستم خوب بخوابم. گفته بين ۷:۳۰ و ۷:۴۵ اونجا باشيد، زودتر از ۷:۳۰ نياييد که پشت در می‌مونيد، ما خودمون ۷:۳۰ اونجاييم. حساب می‌کنم حدود ۷،۸ دقيقه هم که پياده‌روی دارم، پس پشت در نمی‌مونم. باد خنکی میاد، منگی صبح زود را از سر آدم میندازه. دلم شور می‌زنه، اگه قبول نشم چی؟ اگه یه سوالایی غیر از اونایی که خوندم بیاد چی؟ ولی خب، نمی‌شه که، آخه من همه را خوندم! می‌خوام نفس عمیق بکشم، نمی‌شه. یاد زمان کنکور میفتم که گاهی اوقات که استرس داشتم این‌جوری می‌شدم، نفس آدم اصلا بالا نمی‌یاد. دوباره سعی می‌کنم، اه، دوباره نمی‌شه. ۷:۲۹ دقیقه‌است، می‌پیچم توی خیابون بعدی، یواش می‌رم که زود نرسم. آخیش این دفعه می‌شه، یه نفس عمیق. حدود ۷:۳۴ می‌رسم. بعله، همچين زود هم نيست، خيليا اومدن و نشستن. صبح‌بخير می‌گم. خانمش که مثلا منشی‌اش هم هست مثل همیشه لبخند گرمی تحویل‌ام می‌ده و کارت شناسایی‌ام را می‌خواد که طبق‌معمول پاسپورت احمقانه‌ام را در میارم، اون هم طبق معمول گیج می‌شه، سر و ته می‌گیره و می‌گه: مال شما عکسش ته پاسپورت بود،نه؟ چی جواب بدم آخه، صفحه‌ی عکس‌دار را باز می‌کنم و بهش نشون می‌دم.Euro ۵۰ هزینه‌ی امتحان را می‌خواد که اصلا حواسم نبوده و همراهم ندارم. می‌گه هیچ ایرادی نداره بعدا بیار. حالا نمی‌گم که اگه ایران بود می‌گفت حق نداری امتحان بدی.امضا می‌کنم و می‌شينم. چند دقيقه‌ای صبر می‌کنه تا بقيه هم بيان، بعد چند تا نکته می‌گه که برگه‌ی سوالها چه شکليه و از روی هم تقلب نکنيد،چون سوالها با هم فرق دارن و.... که مامور امتحان‌کننده می‌رسه. وقتی می‌بينه همه هستن شروع می‌کنه، زودتر از موقع ۷:۵۰. اسمها را يکی يکی مي‌خونه و برگه ها را می‌ده. يه نگاهی می‌کنم به صفحه‌ی اول که ۳ تا سوال توشه. به‌نظر بد نمی‌رسه. شروع می‌کنم.بايد توی مربع‌ها ضربدر بزنيم،ازيک گوشه‌ی مربع به گوشه‌ی ديگه که می‌خوام ضربدر بزنم دستم می‌لرزه، يه خط کج مثل ضربان‌قلب می‌شه.سوال‌ها به‌نظرم نسبتا راحت ميان و آشنا، نشونه‌ی خوبیه. ۱۰ دقيقه‌ای تموم می‌کنم،ولی ميترسم بدم، يکی دو تا را البته شک دارم،ولی شکی که فکر می‌کنم ۹۰٪۸۰٪ درست علامت زدم.يه‌بار ديگه سوال‌ها را می‌خونم و برگه را می‌دم. روی يه مبل يه کناری می‌شينم تا آقاهه برگه‌ام را صحيح کنه. بعد از من بقيه که برگه‌هاشون را می‌دن هی ميذارن رو برگه‌ی من.چند دقیقه‌ای طول می‌کشه. بالاخره خانم منشی که وايستاده کنار دست مامور امتحان‌کننده، نگاه می‌کنه به من و می‌گه عاليه، می‌پرسم چند تا غلط، می‌گه هیچی، ذوق می‌کنم، بعد می‌گم که پس من دوشنبه ميام. می‌گه می‌تونيد هم زنگ بزنيد، تعجب می‌کنم که چطوری می‌تونم پول را تلفنی بدم، حدس می‌زنم که اشتباه فهميده. می‌گم برای پول امتحان، می‌گه آهاااااا، مهم نيست، هروقت خواستی بيار. (می‌بينيد عين ايران خودمون). می‌گه فکر کردم برای تمرین رانندگی می‌گی. گفتم نه، اون شايد يه‌خورده طول بکشه، امتحانای دانشگاه داره شروع می‌شه، شايد نرسم، می‌خنده و می‌گه اصلا مهم نيست، از حالا ۱ سال وقت داری. ولی نمی‌خوای که اينقدر طولش بدی؟! می‌گم نه، حدودا يک ماهه ديگه شروع می‌کنم. خداحافظی می‌کنم و ميام بيرون. آخيش. ! geschafft ، يه نفس راحت می‌کشم، دارم بال در ميارم، نگاه می‌کنم به ساعت، تازه ۸:۱۰ دقيقه‌است، هنوز روز درست‌حسابی شروع نشده و من يه‌کار مهم را با موفقيت پشت سر گذاشتم، خيلی خوشحالم، همون‌جا تلفن می‌کنم به اولين کسی که دوست دارم بهش اين خبر را بدم.

Sonntag, Juni 20, 2004

کاپوچینو- سه ساعت با يک سکسولوژيست(دکتر مهرداد افتخار)

Sonntag, Juni 13, 2004

ایران امروز: ۱۲ نفر کشته، ۵ نفر نابینا و ۲۰ نفر که حالشون وخیمه و ۴ نفرشون توی کما هستن...

فکرش را بکن با دوستات جمع شدي، ‌می‌خوای يه ‌شب يادت بره که کجا داری زندگی می‌کني، که وضع مملکت خراب‌تر از اين حرفاس، که آينده‌ی تو و دوستات رو هواس، که کسی اينجا دلش برای تو نسوخته و نمی‌سوزه، که اينا هيچ، اصلا می‌خوای يه شب مثل همه‌ی جوونای دنيا حال کني، می خوای جوونی کني، می‌خوای....بعد سر از بیمارستان در میاری، یا کور می‌شی یا می‌میری یا بعد که از بیمارستان اومدی بیرون تشریف می‌بری درست و حسابی تاوان جرم مرتکب نشده را پس می‌دی و اگه زنده موندی و سالم برگشتی یا تصمیم به ترک دیار می‌گیری یا اونقدر دچار شوک شدی که دیگه باید بی‌خیالت شد!! یعنی واقعا اینه سهم ما از دنیا و همه‌ی چیزای اون!!؟؟ همين؟! به اين شکل!؟ يعنی جون ما اينقدر بی‌ارزشه!؟ يعنی ارزش ما همينه!؟ چرا با ما اينجوری بازی می‌کنن!؟ و چرا ما اين اجازه را می‌ديم؟!

Dienstag, Juni 08, 2004

اينجا مبارزان جانباخته دوران شاه در خاك خفته‌اند

...ثقل زمين كجاست؟
من در كجاى جهان ايستاده ام
با بارى زفريادهاى خفته و خونين ‎
اى سرزمين من! ‎
من در كجاى جهان ايستاده ام؟ ...

Sonntag, Juni 06, 2004

۶۰ سال پيش در چنين روزی آمريکا، کانادا، انگلستان به سواحل نورماندی حمله کردن تا فرانسه را از اشغال آلمان(نازی‌ها) آزاد کنن. جالبه که در اين مراسم امروز برای اولين بار از يک مقام آلماني هم دعوت شده بود(Gerhard Schroeder). متن کاملی در اين مورد در ايران امروز هست.

با خودم فکر کردم که با اين دعوت حتما خواستن بگن که آلمانيها را بخشيدن!!

Mittwoch, Juni 02, 2004

Montag, Mai 17, 2004

فاطمه آليا : تعدد زوجات در نهايت به نفع زنان است

می گن دشمن دانا بهتر از دوست داناست. خیلی حرف درستيه. اصلا کی گفت اين خانوم دوست ماست.
کی رو باید ببینیم اگه بخوایم از دست يه سری آدمای.... که مملکت را گرفتن دستشون نجات پيدا کنیم؟؟؟!!

Montag, Mai 10, 2004

يه قانونی از اين ترم در استان ما اجرا می شه مربوط به دانشجوها و اون اينه که هر دانشجويی بيشتر از ۴ ترم بيشتر از مدت تعيين شده (گرفتین چی شد؟!) درسش طول بکشه، بايد ترمی ۶۵۰ Euro پرداخت کنه. امروز در روزنامه ی دانشگاه خوندم که حدود ۶۰۰۰ دانشجو مشمول اين قانون شدن، و اين يعنی ۴/۱ ( بخونيد يک چهارم، نه يک و چهار دهم) تعداد کل دانشجويان. جالب نيست؟!!! فکر نکنيد دانشجو های اينجا تنبلن ها، نه بابا درسا سخته، تازه خيليا هم بايد در کنار درس کار کنن. خب زندگی سخت شده !!!

Sonntag, Mai 09, 2004

فرودگاه "امام خمينی" باز نشده بسته شد!

وقتی صاحب نداره، نداره ديگه. يکی دستور بازگشايی می ده، يکی دستور بستن. وقتی هر نهادی خودش را همه کاره ی کشور بدونه، بهتر از اين نمی شه. نه قانون هست، نه هماهنگي، نه مديريت. آدم متاسف می شه، شرمنده می شه. ما خيلی فاصله داريم با يک جامعه ی متمدن انسانی. ما هنوز بلد نيستيم به عقايد هم احترام بذاريم، ما هنوز نمی دونيم رعايت قانون يعنی چيه.قانون های ما هنوز روی کاغذ هستن، اکثرا يا اجرا نمی شن يا اگه می شن نه کامل، فقط تا حدی که به نفع اجرا کننده باشه. نه، هنوز خيلی زوده برای يک جامعه ی آزاد و دمکرات، هنوز خيلی کار داريم تا خيلی چيزها را ياد بگيريم.
اظهار نظر ملاحسني در مورد فيلم مارمولک

پيک ايران :

ملا حسني امام جمعه معروف شهر اروميه در يکي از خطبه هاي نماز جمعه به اظهار نظر در مورد فيلم جنجال برانگيز مارمولک پرداخت و گفت " چندي قبل هم يکي از اين نفوذيها علماي ما را به تمساح تشبيه کرده بود " ( منظور کاريکاتور تمساح مصباح يزدي است ). ملا حسني گفت " من نمي دونم چرا اين نفوذيهاي امريکائي همش حول و حوش مار و مارمولک و سوسمار دور ميزنند , هر چي فکر کردم نفهميدم , حتما اين دسته از جانوران جزو حيوانات استراتزيک هستند ".

Samstag, Mai 08, 2004

*كميسيون زنان اتحاد جمهوری خواهان ايران :
اخراج زنان ايرانی همزی با مرد افغان و كودكان ايرانی را از ايران متوقف سازيد!


*نقدی به نامه كميسيون زنان اتحاد جمهوريخواهان
دفاع از حقوق ۳۲ هزار زن ايرانی يا
اشاعه ناسيوناليسم؟


*نگاهی بر نقد خانم مژده فرهی به نامه كميسيون زنان اتحاد جمهوريخواهان
دفاع از حقوق شهروندی زنان ايرانی،
ناسيوناليسم نيست!
وارد می شم، صبح بخير مي گم و اينکه کارم چيه؟ پاسم را می خواد و می پرسه که آيا مدارک لازم همراهم هست؟ اه ه ه ه، به گواهی تحصيلی فکر نکرده بودم، می پرسم کارت دانشجويی کافي نيست؟ می گه نه.نگاه می کنم توی کيفم.اول هر ترم ۳ تا از اين گواهيا می دن و معمولا يکيش را همون اول می ذارم تو کيفم که اگه تصادفا لازم شد داشته باشم. يه نفس راحت!! می گم همراهمه. يه فرم می ده که پر کنم. آخراش هستم که شماره ی ۱۷ برای ميز ۵ را صدا می کنن. ميرم تو. توی سايتشون نوشته که بعنوان خوش برخوردترين اداره ی مربوط به کار خارجيها در آلمان جايزه گرفتن.لنخند می زنم، صبح بخيری می گم و می شينم.خانم پشت ميز ۵ هم لبخند می زنه، ولی انگار هميشه توی نگاهشون یه چیزی هست که منفيه انگار میخوان اذیت کنن به قول معروف گير بدن، شايد هم من اشتباه می کنم و اين دقيق بودنشون را می رسونه، نمی دونم.مدارکم را می خواد. هنوز در رشته.... شهر .... درس می خونيد؟ - بله. درآمدتون از کجاست؟‌ چه سوال احمقانه اي، خوب آدم يا کار مي کنه، يا والدينش کمک می کنن يا دانشگاه.منتظرم که اين لعنتی را بالاخره توی پاس بزنه، نخير نميشه، بايد تلفن بزنه و يه چيزی را بپرسه. بخير می گذره، هنوز منتظرم، چقدر بدم مياد از اينجا نشستن و مثل متهما سوال جواب پس دادن. نخير، بايد از دانشگاه سوال کنه که دانشجوی خوی هستم؟ درسام را به موقع پاس می کنم؟ نکنه الکی اینجام و درس نمی خونم؟! عصبانیم و با اخم بهش نگاه می کنم، می گه، حتما شنیدید، این روال کار ماست. بعد یه مهر گنده ی "از اعتبار افتاد" می زنه روی ویزای قبلی و یه تیکه کاغذ می ده دستم و می گه تا از دانشگاه جواب بیاد طول می کشه، فعلا این اقامت ۳ ماهه.... بهتون خبر می دیم که کی دوباره بیایید.

Donnerstag, Mai 06, 2004

توی يکی از کافه های جديد دانشگاه نشسته بوديم با بچه های ايراني، يکيشون گفت که چقدر خوبه آدم اينجا راحت و بی دقدقه با دوستای دختر و پسرش می شينه و گپ می زنه، ما همه گفتيم خوب تو ايران هم هر جا بگی يه کافی شاپ باز شده و همه تقريبا به همين راحتي، شاید کمی محدود تر می تونن با هم ارتباط داشته باشن، بعد اين دوست ما گفت آخه اونقدر هم ارزون نيست که هر کسی از عهده اش بر بياد، ياد حرف بابا افتادم که می گفت شما توی ايران هر جايی که بزرگ شديد، فکر می کنيد همه جا اونجوريه، فقط محيط اطراف خودتون را ديديد. اين دوست ما می گفت توی خوابگاه يه روز موقع غذا دادن که می شه يه پسری ظرفی برای سوپ آورده بوده که سوراخ بوده و با دستش جلوی سوراخ را گرفته بوده که سوپ نريزه. نمی دونم، قاطی کردم، یه پسری اونجوری زندگی می کنه، یکی ماشین ۲۰، ۳۰ میلیونی زیر پاشه، از خودم بدم اومد، مسایل کوچیک را اونقدر بزرگ می کنیم، و می خوایم بگیم که نه، ما هم مشکل داریم، با خیال راحت نشستیم اینجا، شعار می دیم، نفسمون از جای گرم بلند می شه، خوب حق داره کسی که اونقدر گرفتاری داره فکر سیاست و آزادی و دمکراسی نباشه، گرچه اگه آزادی و دمکراسی نباشه، از چيزای ديگه هم خبری نيست. بعضی وقتا آدم قاطی می کنه، ارزشهای ذهنی ش بهم می ريزن.

Samstag, Mai 01, 2004

روزی بود، روزگاری بود، مردانی بودن، از سر زمین که ميومدن به زنشون می گفتن: ضعيفه، پس اين چايی چی شد؟ يه چند سالی که گذشت از بازار که برمی گشتن خونه می گفتن: عيال، چايی بيار!! باز هم چند سالی گذشت تا رسيد به زمان ما. حالا از شرکت که میان خونه می گن: عزيزم چايی مياری؟!! مرد همون مرد موند و زن هم همون زن خوب و فرمانبر پارسا. و هر دو همون جوری تربيت شدن که مادراشون و مادر بزرگاشون تربيت شده بودن.

جای دور نريم،خودم و خودت را می گم. اونقدر از بچگی شنیدیم این کار مردونه س، اون کار زنونه، کار خونه مال زنه، وا، مرد را چه به ظرفشوری، مرد که بلد نیست بچه داری کنه( خوب البته!! آخه ما از توی شکم مامانمون بچه داری یاد گرفتیم.) دیگه این حرفا لا به لای ذهنمون جا گرفته و البته خیلی حرفای دیگه. هر چی سعی می کنیم اینجا و اونجا سوتی ندیم، می بینیم نمی شه، نخیر بد جوری این چیزا رفته تو کله مون، اگه یه روز به حرفایی که می زنیم یا به کارایی که می کنیم دقیق بشیم، می بینیم بعععله.

Freitag, April 30, 2004

اين روزا وقت نمی کنم چيزی بنويسم، در واقع اونقدر مشغولم که نوشتنم نمياد. دانشگاه تازه شروع شده و من هنوز گيج و ويجم. هنوز هيچی نشده درسها کوه شده روهم. جريان ما هم شده ز گهواره تا گور دانش بجوي، بابا مرديم اينقدر درس خونديم. آخرش هم فکر نکنم چيزی بشيم.

Sonntag, April 25, 2004

Donnerstag, April 22, 2004




Montag, April 19, 2004

چمدونهاشون را که دادن به قسمت بار ديگه وقت زيادی نمونده بود، پاسپورتهاشون با بليطهاشون توی دستشون بود. يک ماهی می شد که دختر عمه ام و شوهرش اومده بودن پیش ما و الان وقت رفتن بود و خداحافظی. با مامان و بابا رفته بودیم بدرقه شون. دور که می شدن اشک حلقه شد توی چشمم. بابا و مامان هم با چشمای اشک آلود دورشدنشون را نگاه می کردن. هر از گاهی بر می گشتن و می خواستن که ما زودتر بریم.اشکای من ولی سرازیر شد. فکر نمی کردم که بخوام برای رفتنشون اشک بریزم. دوستشون دارم، ولی نه که بخوام اشک بریزم.شاید از عادت کردن بهشون بود توی این یک ماه.شایدم نه، یه حس عجیب، گاهی وقتها که دلت گرفته اس. و این بار بهانه ی خوبی بود برای اشک ریختن. و شاید اشکهای مامان و بابا هم به همین دلیل بود.و شایدم به این دلیل که اونا دارن بر می گردن به جایی که تو هم خیلی دوست داشتی الان اون جا می بودی، ولی باید حالا فقط پشت درهای بسته رفتنشون را بدرقه کنی. شاید اشکهای بابا به خاطر دوری بیست ساله از مردم و وطنی بوده که دوستشون داره و اشکای مامان به خاطر غریبی اینجا. و اشکای من به خاطر دوری، بازم دوری، از چی؟ از همه ی چیزهایی که باهاشون بزرگ شدی و به دیدن هر روزه شون عادت کردی و حالا نبودنشون را با همه ی وجودت حس می کنی. حتی دلت برای دیدن قیافه ی کریه فاطمه کماندوی دانشگاه هم تنگ شده، گرچه وقتی می دیدیش، یعنی دردسر، یعنی نفرت از این چادر سیاه کثیفی که انداخته رو سرش و مقنعه ی چونه دار احمقانه ش،یعنی ... ولی این معنی را هم می ده که همون جایی هستی که دوست داری باشی، نه این سر دنیا. وقتی اون موقع اشکام سرازیر شد حتما به همه ی این چیزا به طور ناخودآگاه فکر می کردم.

Dienstag, April 13, 2004

حمیدرضا جلائی پور:
چرا مدافعان زنان
از فمينيست ناميدن خود بيم دارند؟

الان قبل از اينکه بيام خونه، سرراه رفتم به يه کتاب فروشي، همينطوری که کتابا را ورق می زدم چشمم افتاد به اين جمله: "جوری زندگی کن که وقتی برمی گردی به عقب بگی زندگيم مثل يه راه صاف و مستقيم نبوده، پيچ و خم زياد داشته، ولی اونجوری زندگی کردم که دوست داشتم، به روش خودم"
نمی دونم واقعا امکان داره که آدم اينجوری زندگی کنه؟ نمی دونم از آدما که اين سوال را بپرسي، چند درصدشون می گن اونجوری که دوست داشتن زندگی کردن؟؟ گاهی اونقدر آدم دنبال سگ دو زدنه و اونقدر غرق روزمرگی زندگی می شه که يادش می ره چه جوری ميخواسته زندگی کنه؟ چطور زندگی کردن را زیبا می دونسته؟ و برای چه روش زندگی کردن ارزش قائل بوده؟

Montag, April 12, 2004

بهار در تهران، حتما ببينيد
به نقل از پیک ایران :

به دنبال پذيرش استعفاي چند تن از اعضاي هيات دولت، ترميم كابينه آغاز مي شود.
يك منبع مطلع پارلماني در گفت و گو با خبرنگار پارلماني خبرگزاري كار ايران ،ايلنا ، گفت: رئيس جمهوري در آخرين جلسه هيات دولت اعلام كرد كه از اين پس هيچ منعي براي پذيرش استعفاي اعضاي هيات دولت ندارد.
وي افزود: به دنبال اين اعلام نظر محمد ستاري‌‏فر رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزي كشور، عبدالواحد موسوي لاري وزير كشور، مرتضي حاجي وزير آموزش و پرورش و احمد خرم وزير راه و ترابري استعفاي خود را تقديم رئيس جمهوري كردند .

Sonntag, April 11, 2004

تلويزيون را روشن کردم ببينم چی داره، روی همون شبکه اول موندم، پاپ داشت پيام عيد پاک را می خوند، اونم به همه ی زبونهای دنيا، با ايتاليايی شروع کرد، بعد فرانسوي، انگليسي، آلماني خلاصه همه ی زبونها ديگه، مجاري، اسپانيايي، پرتقالي، فنلاندي، مغولستانی و و و .بعد رسيد به عربي، خيلی جالب بود، بعد هر چی زبان هست ديگه، زبان اين کشورای استقلال يافته ی شوروی سابق، بعد رسيد به آسيا: تايلندي، فيليپيني، چيني، ژاپني، اندونزيايی.... سه زبان آخری هم اسپرانتو، لهستانی و لاتين. به فارسی نخوند، نمی دونم چرا مگه ايران و اين دو سه تا کشور فارسی زبون مسيحی ندارن؟ شايدم مسيحی معتقد ندارن؟ خلاصه نخوند دیگه! حالا یه چیز جالب تمام مدت سرش کج شده بود، با با آخه فکر کنم صد سالی داشته باشه، بگو مگه مجبوری، خوب می دادی به یکی به جات بخونه. تازه هی آب دهنشم میومد بیرون و از روی لبش می چکید پایین، دوربین هم زوم کرده بود روش. تازه اونقدر نامفهوم بود که من یک کلمه هم از حرفاش نفهمیدم،نمی تونست سرش را رو گردنش نگه داره،خوب معلومه نمی تونه مفهوم حرف بزنه،جمعیت زیادی هم جمع شده بودن، اکثرا هم جوون بودن، ۵۰،۰۰۰ نفر جمع شده بودن توی میدونی که پاپ سخنرانی می کرد و با خيابونای اطراف ۱۰۰،۰۰۰ نفر.تازه احتمال حمله های تروريستی بوده و باعث شده خيليا نيان. و الان هم گفت که پاپ پارکينسون داره.
برام جالبه بدونم اين همه جمعيت معتقدی بوده که اومده بوده يا مثلا توريست هايی که به خاطر تعطيلات الان در ايتاليا-رم هستن و ديدن اين مراسم براشون جالب بوده؟؟

Freitag, April 09, 2004

دوباره تنها شدي، تنهای تنها. ول ول. بايد احساس خوبی باشه، می گن احساس خوبيه. انگار زير پات خالی شده و دور و برت. مي دونی که هيچکدوم از دوستات موقعی که بهشون احتياج داری برات نيستن. می دونی که الان نه ديگه دوستی بهت کمک می تونه بکنه و نه هيچ کس ديگه. خودتی و خودت و بايد اين جريان را تنها از سر بگذرونی، تنهای تنها. می ترسی. می گن آدم را مقاوم می کنه. می گن تجربه است. من که شک دارم. بايد باشه؟ واقعا بايد باشه؟ چند بار بايد آدم تو زندگيش دل ببنده و دل بکنه؟ فکر می کنی راحته؟ هميشه بايد از کسايی خوشت بياد يا بهتر بگم کسايی ازت خوششون بيادکه همچين خيلی هم عادی و نرمال نيستن، هرکدومشون يه چيزيش می شه. حالا مثلا خودت خيلی نرمالی. ولی اينم می دونی که چند روز ديگه، نه چند هفته ی ديگه، شايدم چند ماه ديگه تموم شده، زندگی عاديت را از سر گرفتی، ولی می دونی که ديگه اون آدم قبلی نيستی. دفعه ی پيش هم ديگه آدم قبلی نبودی. اين دفعه هم می دونی که آدم قبلی نخواهی بود. انگار هرکدومشون يه چيزی را درون تو جا می ذارن، يه اثری، يه رد پايی.....نمی دونم چه احساسيه، بزرگ تر شدن، عاقل تر شدن، آروم تر شدن، يه قدم به جلو رفتن؟؟!! شايدم به عقب؟؟!! نمی دونم؟!

Donnerstag, April 08, 2004

اين مطلب قشنگ بود، کش رفتم، از وبلاگ لافم فينی :

بهار داره از راه مي رسه.اگرچه دلتنگي ها و اشك هاي گاه و بيگاه مهمون ناخونده’ دلمونه،اما ما هنوز هستيم.هستيم تا رويش دوباره’ زندگي رو ببينيم.رسيدن بهار رو ببينيم.و شكرگزار باشيم كه فرصتِ يكبار ديگه ديدنش رو داريم.مي دونم..مي دونم كافي نيست ولي لازمه.ما بايد براي زندگي كردن به همين بهانه هاي كوچك دلخوش باشيم تا بهانه هاي بزرگ از راه برسن..
پس زندگي كنيم به سلامتيِ اميد.
به سلامتيِ بهار

Mittwoch, März 24, 2004

صحبت تلفنی با خاله:
بعد از تبريک عيد و بيان دوری و دلتنگی:
آدمک: خوب خاله جون، خسته نباشی از خونه تکونی عيد، حتما حسابی خسته شدی!!
خاله: آره، پدرم دراومد، تمومی نداره که!!! خونه تکونی هم کرديم، عيد هم اومد، خوب که چی؟ حالا چی؟
آدمک: (بعد از تعجب وگرد شدن چشمها از حرفی که خاله زده، خواستم يه خورده از اون حرفای کليشه ای احمقانه ی دلگرم کننده تحویلش بدم ...) هاااا، نه خوب......،خوب آره، بعدش هيچي( و حرف را عوض کردم)
ولی خودمونيم، عجب چيز مزخرفيه اين زندگی ها،البته به استثنای بعضی وقتا که آدم الکی احساس خوبی داره و زندگی را به چشم ديگه ای می بينه، اگه اين بعضی وقتا هم نبود، آدم بايد يه فکر حسابی و جدی در اين مورد می کرد.

اگه مامان خانوم اين حرفا را بشنوه، می گه: ديدی گفتم صادق هدايت و کافکا نخون، هنوز زوده. در ۱۷ سالگی خوندن مسخ را ممنوع کرده بود، حالا هم که ۲۵ سالمه، فکر می کنه بايد اين جور کتابا را از ۳۰ سالگی خوند.
و به جای بحث سياسی با بابا و خوندن کتابای اين مدلی می شه رمان آب دوغ خياری خوند، و يه عالمه سرگرمی های ديگه داشت، فقط نبايد به اين کلمه ی ۵ حرفی نزديک شد.
چون معتقده که همش دروغ و کلک و سر کار گذاشتن مردمه. خودش تجربه کرده، سرخورده شده، چند ماهی آب خنک خورده و به اين نتيجه رسيده. نمی شه بهش ايراد گرفت ، مي شه؟!

Dienstag, März 23, 2004

در آخرین جمعه بارانی سال 1382, گورستان خاوران همچون سال های گذشته گلباران شد. امسال نیز جمع زیادی از مادران , همسران و خانواده های جان باختگان دهه 60 در این گورستان گرد آمدند تا با برگزاری یادبود عزیزانشان وقایع تلخ تاربخشان را فراموش نکنند.(خبرهای روز-ايران امروز)
"مهدى فتحي"، بازيگر تلويزيون ، سينما و تئاتر ايران ، در آستانه پايان سال۸۲ و پس از دو هفته اغما، درگذشت.(خبرهای روز-ايران امروز)

Donnerstag, März 18, 2004

نوروز ۸۳ مبارک، با يه عالمه آرزوهای خوب خوب برای همه ی ايرانیان عزيز در هر کجای دنيا که هستن.

زخمهايم همه از... آبرو است!

Dienstag, März 16, 2004

از خواب پا می شي، پنجره را باز می کني، صدای چهچه پرنده ها می پيچه تو اتاق، بهار داره مياد. شروع می کنی به شستن دست و صورتت، يه صدايی مياد، گوشات را خوب تيز می کني، صدا آشناست، يه صدای آشنای دور، صدای به زمين کشيده شدن جاروی رفتگری که هر روز صبح کوچه ها را جارو می کرد. يه لحظه قاطی می کني، فکر می کنی ...ايران...نه...آلمان...آره بابا اينجا ايران نيست. ولی صدايی که شايد معمولا ناخوشايند بوده، جزء دلنواز ترين صداها می شه. یاد ایران بخیر!

Freitag, März 12, 2004

يه روز مهم و پر از استرس را پشت سر گذاشتي، خيالت راحته که قسمت سختش تموم شد، سر راه يه پاکت سيگار می خري، ميای خونه موزيک را بلند می کني، بلند بلند، بی فرهنگ می شی و می گی بی خيال همسايه ها. امشب را می شه راحت گذروند، يه فيلم خوب ديد، به کتابخونه ی ايرانی يه سری زد، بعد اگه حسش بود به پارتی رفت، يا می شه با دوستان بيرون زد. خلاصه هر کاری که حسش هست، چون که می دونی فقط امشب را داری و بايد از فردا دوباره شروع کنی.

Freitag, März 05, 2004

Montag, März 01, 2004

شهره آغداشلو اسکار را نبرد، حيف!!! ولی بی صبرانه منتظر ديدن فيلم خانه ای از ماسه و مه هستم.

Samstag, Februar 28, 2004

همه جا به طرز وحشتناکی سفيده. سفيده سفيد، تا چشم کار می کنه، حتی آسمون هم. ولی يه جايی اون دور دورا طرفای غرب يه دايره ی نارنجی می بينی که داره از پشت ابرا خود نمايی می کنه. اونقدر خسته و بی رمق شده که تو می تونی تا دلت می خواد بشينی و بهش نگاه کنی بدون اينکه حتی چشمت را اذيت کنه.
کبري رحمانپور امروز صبح اعدام نمي شود.
برخي منابع موثق به خبرنگار سايت زنان ايران گفتند: قرار نيست کبري امروز اعدام شود. و اوضاع و احوال موجود حاکي از آن است که تا پيش از شروع سال جديد اتفاق تازه اي براي اين پرونده نخواهد افتاد.
با اين همه، در آخرين گزارش سازمان عفو بين الملل به خبر روزنامه اعتماد استناد شده است: بر اساس گزارش روزنامه اعتماد، کبري رحمانپور در 28 فوريه 2004 (9 اسفند 1382) اعدام خواهد شد. آخرين اميد وي به رهايي از اعدام اين است که خانواده مقتول وجه خون بها را پذيرفته و از قصاص وي صرف نظر کنند. (همچنين در تماس با خبرنگار مسئول پيگيري پرونده کبري در روزنامه اعتماد اطمينان حاصل کرديم که برخلاف خبري که قبلا اعلام شده بود قرار نيست فردا وي را اعدام کنند.( زنان ايران)

Freitag, Februar 27, 2004

*تكذيب سفر حقيقت جو به انگليس




*ديگه شورش را در آوردن، يه مشت آدم نفهم و خرافاتی نشستن روی صندلی قضاوت. حکمايی که می دن بيشتر شبيه طنز است تا واقعيت!!! اينجا را ببينيد.

Donnerstag, Februar 26, 2004

Montag, Februar 23, 2004

خاتمی استعفاء ميدهد

بعضيا می گن شايعه است، همچين هم عجيب نيست، اين خاتمی ديگه حتی خاتمی وزير ارشاد هم نيست. يا ترک صندلی رياست جمهوری براش خيلی سخت است، يا کر و کور شده و ديگه نه مردم را می بينه و نه صدای مردمی را می شنوه که اون را خائن خطاب می کنن. اصلاح طلبانی که استعفا دادن شاید تونستن کمی از بار خطا ها و اشتباهاتشون کم کنن، ولی خاتمی .....
خاتمی، مرد لبخندهای تصنعی، مرد سازش و گفتگوهای پشت پرده برای مردم ايران مرد.

در آمار وزارت کشور نکات جالبي به چشم ميخورد. در 5 شهرستان آمار آرا ماخوذه از واجدين شرايط بيشتر است !!!

استعفای فاطمه حقيقت جو پذيرفته شد. اگر نتونست کاری انجام بده، ولی لااقل حرف که زد. تازه از مردم هم عذرخواهی کرد.

Sonntag, Februar 22, 2004

امروز يه روز معموليه، يه روز کاملا معمولی مثل همه ی روزای ديگه.و اگه امروز غمگين تر از روزهای ديگه نباشم که شادتر نيستم. روزها و سالها مثل باد می گذرن و من نمی دونم به چی می خوام برسم. زندگی ميکنم، چون به دنيا آمده ام و بايد ادامه اش داد. درس مي خونم چون می گن آينده ی آدم تحصيل کرده بهتره، می گن مردم رو آدم تحصيل کرده خيلی بيشتر حساب می کنن....زندگی معنای خودش را از دست داده. ولی من که رفيق نيمه راه نيستم، پس ادامه اش می دم. امروز يک سال بزرگ تر شدم. چه تلخه بزرگ تر شدن.

Freitag, Februar 20, 2004

دوست جون ما هم امروز تولدشه. تولدت مبارک!!!
گزارش لحظه به لحظه ی ايهام از انتخابات

چند تا چشم و عينک ديگه بدم خدمتتون!!!!
اين ديگه می خواد حسابی به آقا حال بده. آخه يکی نيست بپرسه تو اون ورقه چی هست اصلا، که اين اينجوری افتاده روش.


Donnerstag, Februar 19, 2004

تحريم

Sonntag, Februar 15, 2004

در مورد مطلبی که چند روز پيش نوشتم (12Februar) ، مثل اينکه منظورم را درست بيان نکردم، اين آقا بله در ظاهر عضو جناحهای دوم خردادی هست، ولی به معنی درست کلمه کسی که نماینده ی مردم باشه و کاری نکنه، و به قول خودش در مدت نمایندگیش فيلم ساخته باشه، اسمش را نمی شه اصلاح طلب گذاشت. وگر نه اگر بخوای اونجوری حساب کنی که کروبی و محتشمی هم خودشون را اصلاح طلب می دونن. اين دقيقا گفته ی خود اين آقاست در مصاحبه با بچه های آنلاین: «من خيلي رابطه‌اي با سياست ندارم بعداً به من گفتند بيا و نماينده شو. من هم فكر كردم اگر قبول نكنم مي‌گويند خودش را گرفته من هم قبول كردم.»

پی نوشت: اومدم درستش کنم، فکر کنم خراب تر شد.

Samstag, Februar 14, 2004

زبونم را می کشم به پشت دندونای پايينيم، يه جوری زبرن، انگار تميز نيستن، حس بدی بهم دست می ده. اين خط را تموم کنم پا ميشم مسواک می زنم.مسواک را بر می دارم، خودم را توی آينه نگاه می کنم،از اون روزاييه که از قيافه ی خودم خوشم مياد. خوشگل نيست ولی خوشم مياد، بخصوص از بينی ام وقتی توی آينه از روبرو بهش نگاه می کنم.نگاه می کنم به موهام، هنوز به خاطر ژلی که ديروز بهشون زدم مجعدن، صبح حتی دوش هم نگرفتم و هنوز دارم با لباس خواب می پلکم. مسواک را که توی دهنم می ذارم می رم طرف پنجره. خيابون را که نگاه می کنم ياد شبی ميفتم که تو برای اولين بار قرار بود بيايی ايبجا.ياد اون موقعی که راه را اشتباه رفتی و سر از دانشگاه در آوردي، خدا پدر راننده تاکسيه را بيامرزه. اون شب يادم نمی ره، يه لبخند به لبت بود، ولی فکرت معلوم بود حسابی مشغوله، انتظار من را اونجوری نداشتي، تعجب کردي، از قيافه ی بچه گانه ام يا نمی دونم شايد هم از چيز ديگه ای. از ديشب، نصفه شب که پا شدم برم دستشويی يهو نگرانت شدم، حالت خوبه؟

Freitag, Februar 13, 2004

ديشب فيلم Osama را ديدم، يه فيلم افغانی قشنگ که واقعا ارزش ديدن داره. الان توی خيلی از شهرای آلمان روی پرده است. خلاصه نبينيد از دستتون در رفته ها!!!!

Donnerstag, Februar 12, 2004


دلم خنک شد که گاوخونی جايزه نگرفت.
من نمی دونم آقايونی مثل بهروز افخمی(مجلس ششم) و عابدينی(شورای شهر-دوره ی قبل) که سوابقشون مشخصه و همه می دونن کدوم وری هستن، چه اصراری دارن که خودشون را قاطی جریانات اصلاح طلب بکنن. دلیلی غیر از منافع شخصی داره؟ من که نمی تونم دلیل دیگری متصور بشم.

Mittwoch, Februar 11, 2004

تصاويری به مناسبت دهه فجر
سرنوشت آدما از همون لحظه ای که به دنيا ميان، گره مي خوره با اون خاکی که توش به دنيا اومدن، با همه ی اون سنتهای ريز و درشتی که دست و پای آدما را می بنده. هر جا که برن و هر چقدر که از سنشون بگذره اسیر این سنتها هستن، بعضیا کمتر، بعضیا بیشتر، ولی واقعیت اینه که سنتهای دست و پا گیر را هیچ موقع نمی شه از میان برداشت، می شه کمرنگشون کرد ولی سایه شون همیشه زندگی آدم را تاریک می کنه.ما هم همه جزء همون آدمای گرفتار سنتها و عرفهای مسخره ی مردم کوچه و بازار هستیم. مردم کوچه و بازار کیا هستن؟ خودمون، همسایه هامون، پدران ومادرانمون.خودمون اين عرف ها را درست ميکنيم، خودمون تشديدشون می کنيم، بعد هم خودمون گرفتارشون می شيم.

Sonntag, Februar 08, 2004

اين مطلب در پيک ايران اومده به نقل از سايت رياست جمهوری:

نقل ميکنند که روزي کشاورزي مرفه با تراکتورش عازم شهر بود و در ميان راه همولايتي فقيرش را سوار کرده و براهش ادامه داد. نزديک شهر چشمش به توده اي از تاپاله افتاد و شيطنتش گل کرد و به همراهش گفت اگر همين الان بري و از اين تاپاله ها بخوري تراکتورم را به تو ميدهم!
مرد بيچاره صبر نکرد و از تراکتور پايين پريد و خورد. صاحب تراکتور که غرورش اجازه نميداد که زير قولش بزند جايش را به او داد.
در راه برگشت دوباره به تاپاله ها رسيدند. مرد فقير که از تاپاله خوردنش ناراحت بود و دنبال راهي بود که خودش را آرام کند به دوستش پيشنهاد گرد که اگر تاپاله بخورد تراکنورش را به او پس ميدهد. مرد ثروتمند که مثل سگ از قول نابجايش پشيمان بود فورا به سمت تاپاله رفت و از آنها خورد.مرد فقير که حرفش حرف بود و اگر سرش مي رفت زير قولش نميزد ُ تراکتور را به او پس داد.
نزديکيهاي ده مرد فقير رو به مرد مالدار کرد و پرسيد: وقتي که ما به شهر ميرفتيم تو راننده و صاحب تراکتور بودي و حالا که برميگرديم باز تو راننده و صاحب تراکتورهستي پس ما براي چه تاپاله خورديم؟؟؟ از رييس جمهور محترم ميپرسم: ما چرا راي داديم؟؟
..........................................................................................

جرج ارول کتاب بسيار پر محنوايي دارد به نام قلعه حيوانات در ابتداي اين کتاب حيوانات مزرعه تصميم ميگيرند بر ضد صاحبان خود قيام کنند و خود را از استسمار آنان برهاند و البنه موفق ميشوند. رهبري قيام را خوکها به عهده دارند و پس از قيام موفقيت آميز قانوني تدوين ميکنند. از مواد قانون اينها را يادم مانده:
تمام حيوانات با هم برابرند (بخوانيد ملت ايران) هيچ حيواني حق استفاده از خانه و وسايل انسانها را ندارد (بخوانيد کاخ و ماشين بنز) هيچ حيواني حق نوشيدن الکل و استفاده از لوازم آرايش انسانها را ندارد.
و الي آخر
پس مدتي که از قيام ميگذرد جريان عوض ميشود. خوکها به جاي انسانها اينبار حيوانات را حتي بيشتر از قبل استسمار ميکنند. و حتي قانون تغييرات جزيي پيدا ميکند:
تمام حيوانات با هم برابرند ولي بعضي برابرترند!
هيچ حيواني به جز خوکها حق استفاده از خانه و وسايل انسانها را ندارد و الي آخر

در انتهاي کتاب خوکها در يک پارتي بزرگ در خانه صاحبان مزرعه انسانهاي زيادي را دعوت کرده اند و به جشن و خوردن مشروب با آنان مشغولند و لباس انسانها را به تن کرده اند و صداي خنده و قهقهه انسانها و خوکها همچنان با هم مخلوط ميشود که ديگر نميشود آنها را از هم تشخيص داد. در بيرون خانه چند نفر در حال سوار کردن باکستر اسب پير مزرعه که در قيام نقش بسيار موثري داشت به يک ماشين و حمل او به يک سلاخخانه هستند...
حال داستان را يک بار ديگر بخوانيد و اسم خوکها را با آخوندها و حيوانات را با ملت ايران عوض کنيد..

بقيه اش را اينجا بخونيد.
* دوست عزيزی می گفت: خيلی خوبه که آدم دوستای مختلف داشته باشه، دوستای مختلف مثل يه آينه زوایای مختلف شخصیت اون فرد را نشون می دن. چند وقته یکی از زوایای وجودم گم شده، نمی دونم چرا، سوء تفاهم یا هر چیز دیگه، نمی دونم چیه.

* نمی دونم چرا آدما حتما می خوان ثابت کنن که دل ندارن، مگه چيز بديه دل داشتن، با دل کلنجار رفتن، دلتنگ شدن... ديديد آدم بعضی وقتا واسه دل خودش غصه می خوره؟ می دونستی آدمکا حتی چوبيشون هم دل دارن؟

Samstag, Februar 07, 2004

ديشب رفته بودم به يه پارتی دانشجويی. يکی دوتا از دخترای معلول روی ويلچر هم بودن. موقعی که ديگه همه وسط بودن برای رقص و شلنگ تخته می نداختن، يکی از اين ها که ويلچرش مدرن بود و با دکمه به حرکت در ميومد، شروع کرد با زدن دکمه و به چپ و راست حرکت دادن ویلچر با ما همراهی کنه،چراغ ویلچرش هم هی روشن خاموش می شد،صحنه ی عجیبی بود، یه احساس دوگانه، هم یه جورایی متاثر شدم که چرا نمی تونه مثل ما راحت روی دوپا بایسته، راه بره، برقصه و خیلی کارای دیگه، ولی از یه طرف هم روحیه ی شاداب و سرزنده ش را تحسین کردم.

Freitag, Februar 06, 2004

امروز درختای توی محوطه جلوی ساختمونی که من توش اتاق دارم، رفته بودن سلموني، يا بهتر بگم سلمونی اومده بود اينجا. طفلکيا بعضياشون کچل شدن، حتما يه مامان سختگير داشتن که به سلمونيه گفته آقا با ۴ بزن. حالا اونايی که قلدرتر بودن و زورشون به سلمونيه رسيده، به اون کوچولوهای کچل شده پز می دن.

Donnerstag, Februar 05, 2004

يادتونه از برادرم گفتم که يه مدت پیش منه تا برای خودش جا پيدا کنه. داداشی ما هم ديشب بالاخره رفت. اونقدر سرم شلوغه که وقت نکردم برم ببينم اتاقش چه شکليه. باز ما مونديم و يه اتاق خالی و تنهايی!!

Mittwoch, Februar 04, 2004

«يالثارات» ـ چاپ 15 بهمن 82 ـ با قرار دادن تعدادي عكس از رقص روي يخ دختران ـ كه در مجموعه ورزشي آزادي اجرا شده بود ـ در كنار عكس معاون اول رييس‌جمهور (محسن مهرعليزاده) و دبيركل كميته المپيك (هاشمي‌طبا) به انتقاد از اين اقدام پرداخته و «ورزش پاتيناژ» را «رقص» ناميدونوشت:
به نظر شما، مفاهيم غيرت و ناموس و حجب و حيا و عفت، چقدر بايد يخ بزند تا مسؤولان عالي‌رتبه نظام اسلامي در آستانه بيست‌وپنجمين سالگرد انقلاب اسلامي، شاهد چنين فاجعه‌اي باشند؛ آن هم با لبخندهايي چنين دلنشين! ديروز دوچرخه‌سواري دختران، امروز رقص روي يخ (پاتيناژ) و فردا...
بازتاب


Dienstag, Februar 03, 2004


قربون همه تون برم، من فداتون بشم، حالا شما بياييد استعفاهاتون را پس بگيريد، من از رهبری می خوام دخالت کنه!!
يادمه چند سال پيش، همون موقع که دوران روزنامه های دوم خردادی بود و درشون را هنوز تخته نکرده بودن، هر روز صبح سر راه دانشگاه با چه شوری يکی از اين روزنامه ها را می خريدم و می رفتم دانشگاه. کلاسمون پر بود پر از دانشجويان مومنی که يه تار موشون هم ديده نمی شد و هر روز صبح با نگاهی نه چندان خوشايند ورود من و روزنامه ام به کلاس را نظاره می کردن. کسانی که روزشون تنها با وضو و نماز و درس پر مي شد و فکر می کردن تنها وظیفه ی زندگیشون درس خوندن است. از اون سالها پنج شش سالی می گذره و من دیگه در ایران نیستم، ولی نمی تونم تصور کنم که الان وضع جور دیگه ای باشه. اون موقع اگه می خواستی خودت را زیاد قاطی این مسایل کنی، می شدی گاو پیشونی سفید و کم کم ازت فاصله می گرفتن. یعنی حالا یه جور دیگه اس؟؟ نمی دونم ما چرا فکر می کنیم سرمون باید به کار خودمون باشه و کاری به این ارا نداشته باشیم. مگه کشوری که وضعش الان اینه، کشور من و تو نیست، مگه کشور ما نیست؟؟ حالم از این همه سردی و بی تفاوتی و نگاههای تهی بی مسئولیت و بی خبر از همه جا بهم می خوره. نمی گم الان می شه کاری کرد. ولی دنبال کردن قضایا و تپیدن دل برای وطنی که می خواد آزادی و سربلندی را تجربه کنه، یه چیزه و بی خیال بودن و گفتن این که بذار بقیه بیفتن جلو و کارها را درست کنن، ما خودمونو چرا قاطی کنیم، یه چیز دیگه.

Sonntag, Februar 01, 2004

۱۱۴ نماينده ی مجلس امروز صبح استعفای خود را تقديم کروبی رييس مجلس کردن. کروبی هم سخنرانی جالبی کرده. اين هفته شايد هفته ای بشه پر از اتفاقات سرنوشت ساز برای کشورمون. بالاخره اين اصلاح طلبان هم کاری کردن، گر چه خيلی دير، ولی شايد همين هم موثر باشه، منتظر می شيم ببينيم چی می شه.



تصاويری از جلسه امروز مجلس

Freitag, Januar 30, 2004

منو دوست داري، می دونم. من ولي، تو را ديگه نه. می خوای که دوباره با هم باشیم، گر چه هیچوقت جرات گفتنش را پیدا نکردی، من ولی نمی خوام. می دونی چقدر سخت بود روزی که از هم جدا شدیم، یادته دلیلش را نتونستی رودررو بهم بگی، توی chatroom گفتی، دنیای مدرن احمقانه! دقیقا یک هفته مونده بود به کریسمس. میدونی چرا اینقدر از کریسمس بدم میاد؟ می دونی چرا هرسال silvester یه احساس دوگانه دارم. احساس درد و رنجی که گرچه التيام يافته، ولی... و احساس شروع دوباره و فراموش کردن همه ی....

Montag, Januar 26, 2004

می خوام يه داستان تعريف کنم. البته با اتفاقی که امروز افتاد زياد از واقعی يا ناواقعی بودن داستانم مطمئن نيستم. دنيای عجيبی است و آدماش عجيب تر.ديگه نمی دونی به کی اعتماد کنی و به کی نه. نمی دونی کی دوستت است، کی نيست. اصلا دیگه نمی دونی با کدوم يکی از لايه های تو در توی آدمای دوروبرت سروکار داري، با همون روييه؟ سطحی ترينه؟ خب پس همينه که گاهی وقتا مايوس می شي، آخه وقتی به هر دليلی اين لايه روييه کمی کنار می ره، از تعجب خشکت می زنه، يا شايدم شوکه می شي از اين همه تفاوت.
ولی شايد آدم بيشتر از همه از خودش نااميد می شه، که چرا .....
تا حالا احساس خر بودن، احمق بودن، ساده بودن و یا شاید بهتر بگم ساده لوح و ابله بودن کردید؟ من امروز کردم، اصلا احساس خوبی نیست، اصلا.
داستانم به کلی فراموش شد، فعلا بی خيال. شايد وقتی ديگر.

Sonntag, Januar 25, 2004

33 سانتي‌متر براي هر زنداني

رئيس قوه قضاييه در ديدار با برخي وزرا گفته بود كه حذف 3600 نفر اشكال ندارد. همين‌كه براي 290 كرسي مجلس، بيش از چهارهزار نفر رقابت مي‌كنند كافي است. يك فرد مطلع با بيان اين مسأله به سايت امروز گفت:آقاي هاشمي اخيراً ادعا كرد كه در سال 76 براي هر زنداني 33 سانتي متر (مربع؟) فضا در نظر گرفته بودند كه اخيراً به 8 متر (مربع؟) افزايش يافته است. وي گفت: احتمالاً منظور رئيس قوه قضاييه 3/3 متر مربع بوده است چون 33 سانتي‌ متر مربع يعني 5/5 در 5/6 سانتي‌متر براي هر نفر كه غيرممكن است.(امروز)

Freitag, Januar 23, 2004

نشسته بودم تو اتاقم و سرم به يه کاری گرم بود، راديو فردا هم واسه خودش داشت ميخوند، آهنگ بعدی شروع شد، آه ه ه ه اين آهنگه چقدر آشناس، نه ه ه ه ه ه ه ، اين آهنگ مورد علاقه ی من بود وقتی بچه بودم، منو برد به شايد ۱۰ يا حتی ۱۵ سال پيش، اونموقع فکر کنم حدودا ۹ سالم بود، يادش بخير، همه ی خاطرات و حال و هوای اونموقع دوباره برام زنده شد، حتی خودم، يعنی خود ۹ساله ام، کاشکی آدم اينقدر زود بزرگ نمی شد. حالا می دونيد آهنگه چی بود؟ اولش صدای سوت داره و تو تصور بچگی هميشه فکر می کردم اين آهنگ رو سر يه چارراه ساختن و اون سوتا را آقا پليس سر چار راه می زنه. ای قشنگ تر از پريا، تنها تو کوچه نريا، بچه های محل دزدن، عشق منو می دزدن...........ای يار قشنگ مو بلند مشکی پوشم.......

يکی از دوستان هميشه اعتراض می کرد که چرا آهنگای راديو فردا جديد نيستن. حالا فکر می کنم اينجوری بد هم نيست.

يك مقام عالي‌رتبه: هدف ما و شاه متفاوت است اما روش‌هايمان يكي است
يك فرد مطلع به نقل از مقام رهبري گفت: ايشان معتقد است ما با شاه در اهداف متفاوت هستيم نه در روش‌ها. زيرا روش‌هاي شاه درست بود. هدف شاه خدمت به بيگانگان و مقابله با اسلام بود، اما هدف ما خدمت به مردم و مقابله با دشمنان اسلام است. بنابراين فرق ما در اهداف است نه در روش‌ها.امروز

Donnerstag, Januar 22, 2004

از تحصن رسيديم به استعفا. ۶ نفر از وزرای کابينه ی خاتمی و در راس اونا موسوی لاری استعفا دادن و همچنين ۴ نفر از معاونان رييس جمهور از جمله معصومه ابتکار.متن کامل خبر در پيک ايران
مثل اينکه واقعا داره يه خبرايی می شه.در ضمن خاتمی گفته: اگر قرار باشد برويم، همه با هم می رويم.
خيلی دوست دارم ببينم آخرش چی می شه. به نظر من اصلاح طلبان بين جناح راست که محبوبيت ندارن هيچي،منفوريت(!!) هم دارن.فقط مردم را نصفه نيمه دارن که اگر بخوان شل بازی در بيارن، می دونن که مردم را هم از دست می دن و کارشون يه سره می شه. پس بايد لااقل مردم را تا حدی برای خودشون نگه دارن و اين در صورتی اتفاق ميفته که تا آخرش برن و جا نزنن. پس اگه يه خورده عاقل باشن( فکر کنم باشن) ادامه می دن.


 برای خودم شدم يه پا تحليل گر سياسی. فکر کنم اثرات سرما خوردگی باشه، آدم دچار توهمات می شه.

Dienstag, Januar 20, 2004

اين برادر عزيز من تازگیا کلاس زبان قبول شده و متاسفانه يا خوشبختانه توی همين شهری که من دانشگاه می رم. و تا جا برای خودش پيدا کنه پيش من می مونه. می تونيد تصور کنيد که چجوريه؟ مثل اکثر پسرای ايرونی. يعنی مامان خانوم پخته و جلوی ايشون گذاشته، و برادر بزرگوار ما هم به سياه و سفيد دست نزده. امروز اومد يه لطفی بکنه و ليوانای قهوه را که از صبح مونده بود بشوره، حتما حدس می زنيد چی شد؟ ليوانای عزيز من هرکدوم به چند تکه تقسيم وراهی سطل آشغال شدن... . فکر کنم هنوز يه ۱۰ روز ديگه مهمون من باشه. خدا به دادم برسه. ( الان در فاصله ی ۱ متری من نشسته، اگه بفهمه چیا پشت سرش گفتم...)
نگيد چقدر بدجنسم ها! آخه يه اتاق فسقلی دارم که به زور جای خودم می شه. البته خودمونیم، يه همصحبت هم گاهی وقتا بد نيست، تنهايی آدم خل می شه.

Montag, Januar 19, 2004

اخبار تحصن آقايون محترم را هرروز دنبال می کنم. می دونيد ديگه، توی اين چند ساله نشون دادن که اهل ايستادگی و مقاومت در برابر خواسته هاشون يا بهتر بگيم خواسته های مردم نيستن. حالا برای اولين بار، البته خيلی دير، به اين فکر افتادن، يه بار هم که شده، وايسن و حقشون (حقوقشون) را طلب کنن، شايد اين راه جواب بده. با اين شرايط جديدی که پيش اومده و شورای نگهبان داره تجديد نظر می کنه و يه سری را تاييد کرده، از آقايون انتظار می ره که تا آخر وايسن و به این چیزا راضی نشن( به اصطلاح خودمون تو زرد از آب در نیان، بابا یه بار هم که شده تا آخرش وایسید، نمی کشنتون که). اگه خواسته شون لغو نظارت استصوابی و برگزاری انتخابات آزاد باشه و نشون بدن که محکم تاآخرش وایسادن، مردم هم کم کم حمایت می کنن. بهر حال اعتماد مردم را دوباره جلب کردن زمان می خواد.

پیک ایران : امام جمعه اروميه در خطبه‌هاي مورخ 26/10 خود گفت: شاه آن طاغوت رفت. در جايش 127 طاغوت روييده. الان ما با آن طاغوت‌ها مبارزه خواهيم كرد يا خير، با آنها خواهر خواهر خواهيم شد؟، باز هم آنها رأي خواهيم داد. وي افزود: آن 127 نفري كه آن نامه را در مجلس امضا نمودند كافر و مرتد بودند. آيا به مرتد مي‌شود رأي داد؟ (من که چيزی نفهميدم!!)

Freitag, Januar 16, 2004

پارسال توی يه همچين روزايی خيلی حالم بد بود، جسمی نه ها، از بدترين روزای زندگيم بود. نه، در واقع بدترين روزای زندگيم بود، قبل از اون يادم نمياد حالم به اين بدی بوده باشه، چرا شايد روزی که ترک وطن کردم!!! و چند روز بد از اون!!! ولی نه، اونموقع بيشتر تو شوک بودم، جوری که حس نمی کردم که حالم بده يا خوبه، يه احساس مردگی در عالم زندگي.
الان هم زندگی فقط می گذره، نه خوب، نه بد، گاهی خوب، گاهی بد. عين يه تابع سينوسی.
خوشحالم که از یه ماهه دیگه اونقدر سرم شلوغ میشه(درس و تو مایه های درس) که زیاد وقت نمی کنم به چیزای دیگه فکر کنم. اینم یه راهشه، اونقدر وقتتو با کارو و درس پر کنی که نفهمی روزات چطوری می گذرن. نمی خوای هم بدونی چطوری می گذرن، چون می دونی اونجوری که میخوای نمی گذرن.
يادتونه چند وقت پيش يه لينک داده بودم به مطلبی در مورد فيلم جديدی که شهره آغداشلو بازی کرده......
اينم يه لينک ديگه (مصاحبه با شهره آغداشلو به بهانه ی بازی در همين فيلم House of sand and fog)
آخرين آمار رسمي کشته شدگان بم ؛ بيش از 40 هزار نفر

Montag, Januar 12, 2004

اوووووف، بالاخره درست شد. پريشب که Blogger مشکل داشت، ديروز هم يه چيز ديگه. ميخواستم يه گزارش کوتاه از اولين همايش جمهوری خواهان بدم، گر چه خودم اونجا نبودم، ولی از طريق Paltalk دنبال کردم. و گرچه ديگه دير شده و همه جا خبراش را خونديد، بهرحال من می نويسم، اگه نخواستيد خوب نخونيد.
خوب همه چیز را نمی نویسم، فقط ...
اول اینکه کلا حدود ۸۰۰ نفر در این همایش سه روزه در شهر برلین شرکت کرده بودن . و حدود ۲۰٪ از شرکت کنندگان زنان بودن.
روز اول به تعیین اعضای هیات رییسه این همایش گذشت که از طریق رای گیری این افراد انتخاب شدن:
مریم سطوت، مهدی فتاپور، فرزانه عظیمی، مهرداد مشایخی، رضا چرندابی، مرتضی ملک محمدی، داریوش مجلسی.
از افرادی که سخنرانی کردن: شهردار سابق برلین، رییس سابق حزب سوسیال دمکرات آلمان، رییس بخش بین الملل بنیاد هاینریش بل، رییس دفتر حزب سبز آلمان.
اعضای کمیسیون سیاسی به این ترتیب انتخاب شدن:
مسعود فتحی، فرخ نگهدار، بیژن حکمت، حسین علوی، مصطفی علوی، رضا فانی یزدی، بهزاد کریمی، ویکتوریا آزاد، ایرج یوسفی، فرود سیاوش پور، احمد مومنی، حسین انور حقیقی، کیانوش توکلی، جمشید خونجوش، امیر حسین(متاسفانه نام خانوادگیشون از دستم در رفت.)
عبدالکریم لاهیجی روز شنبه سخنرانی کرد، و خیلی خوب، فقط چیزی که برای من تعجب آور بود اینکه گفت: من مخالف این نیستم که مذهب رسمی جمهوری آینده ی ایران اسلام باشه. این را هم گفت که هرکس باید اختیار انتخاب مذهب را هم داشته باشه، و در مدارس هم باید همه ی مذاهب تدریس بشه تا هر کس بتونه انتخاب کنه.
همچنین مصوبه ای تنظیم شد در مورد تشکیل سازمان زنان و سازمان جوانان.
و اینکه اتحاد جمهوری خواهان است و نه حزب. و افراد میتونن به شکل مستقل عضو باشن و نه در قالب یک سازمان یا حزب.
در اسناد ابتدا کلمه ی کوشنده به کار رفته بود که بعد از رای گیری به عضو تغییر یافت.
همچنین شنیده شد که از ایران ۲۲ نفر شرکت کردن که اسامی آنها مخفی است.
یه چیز جالب: رای گیری شد که آیا اتحاد جمهوری خواهان هدف تغییر نظام جمهوری اسلامی از طریق رفراندوم را داره که رای نیاورد.( من نفهمیدم هدفشون چیه، خوب حتما همینه ولی روشون نمیشه که بگن. گفتن اگر اینجوری بگیم به مشی براندازی نزدیک می شه.)
اینکه شورای هماهنگی از ۹ نفر تشکیل بشه یا ۵۰ نفر به رای گذاشته شد که ۵۰ نفر به تصویب رسید.
در رای گیری برای شورای هماهنگی ۱۰۸ نفر کاندید شدن.۲۵۵ نفر در رای گیری شرکت کردن.
اسامی افراد انتخاب شده به ترتیب آرا به این صورت است:
شهلا انتصاری(۱۳۶ رای، این خانم از ایران(تهران) کاندید شد، و بر میگرده به ایران، قابل تحسینه، نه؟ البته خط مشی سیاسی این خانوم معلوم نیست و عده ای معتقدن که میتونه از افراد... باشه، ولی ظاهرا که اینطور نیست)
فرزانه عظیمی ۱۳۶ رای، شریعتمداری ۱۳۱، مهران براتی ۱۳۰، سهیلا بنا ۱۲۸، بیژن حکمت ۱۲۲، کاظم علمداری ۱۲۲، مهدی فتاپور ۱۲۲ رای، مریم سطوت ۱۱۹، مهرداد مشایخی ۱۱۹، فرخ نگهدار ۱۱۷، بهروز خلیج ۱۰۷، رضا چرندابی ۱۰۴، بابک امیر خسروی ۱۰۲، مصطفی مدنی ۱۰۱، دلنواز آذری، جمشید اسدی، ویکتوریا آزاد، حسین علوی، محمد برقعی، حسن جعفری، رضا جوشنی، رضا فانی یزدی، فرهاد فرجاد، مصطفی فتحی، امیر حسین گنج بخش، کبری قاسمی، محسین حیدریان، بهزاد کریمی، حسین زهتاب، شهلا ابقری، مریم انصاری، پروین همتی، داریوش مجلسی، پانته آ مدیری( جوان ترین عضو شورای هماهنگی با ۲۸ سال سن،حقوقدان،ساکن هلند)، مرتضی ملک محمدی، منیژه مرعشی، امیر مومنی، مهدی ممکن، اکبر مهدی، عدلان پارسا، علی پور نقوی، فرهاد روحی، هایده صنعتی، رضا سیاوشی، اقدس شیرازی، علی شاکری، عذرا طبری، طهماسب وزیری، حمید زنگنه.
لازم به گفتن اینه که، تصویب شد که ۳۰٪ (۱۵ نفر) از اعضای شورای هماهنگی زنان باشن، ۱۴ زن از طریق بالاترین آرا انتخاب شدن و فقط ۱ زن از طریق این سهمیه وارد شورای هماهنگی شد.

فکر کنم گفتنی ها را گفتم، از طریق Paltalk هم روز اول حدود ۲۰ نفر، روز دوم ۶۰-۷۰ نفر و روز سوم ۱۸۰-۱۹۰ همایش را دنبال کردن.
راستی قرار شد که شورای رهبری(۵۰ نفر) در آینده ی نزدیک در مورد انتخابات مجلس هفتم موضع گیری کنه.

مقاله ی مسعود بهنود در مورد اولین اجلاس جمهوری خواهان را بخونید.جالبه.

Freitag, Januar 09, 2004

زير گروه تغيير كرده است

نام اتاق:
Jomhouri

است و زير گروه
By Language / Nationality/ Other-

مي باشد.


Donnerstag, Januar 08, 2004

پال تاک عمومی- همایش سراسری جمهوریخواهان- پخش مستقیم
زمان: روز پنج شنبه ۸ تا شنبه ۱۰ ژانویه ۲۰۰۳
ساعت 13:30 بوقت تهران، 9:00 بوقت اروپاي مرکزي، و 0:00 بوقت کاليفرنيا
پخش مستقیم در يک اتاق پالتاک با مشخصات زير مي باشد
نام اتاق:
Jomhouri
است و زير گروه
Social Issues
مي باشد.

لطفا اگر با سيستم پالتاک آشنا نيستيد، به صفحه اينترنتي زير مراجعه کنيد:
www.paltalk.com
لطفا به دوستانی که بهر دليل از برگزاری اين برنامه بی اطلاعند و مايل به مشارکت در حرکت ما هستند اطلاع دهيد.
با سپاس،
کميته موقت ارتباطات براي اتحاد جمهوري خواهان

info@jomhouri.com

Montag, Januar 05, 2004

امن‌ترين و زلزله خيزترين نقاط تهران اعلام شدپيک ايران

خبرگزاري فارس: بر اساس اطلاعات ارايه شده از سوي مركز اطلاعات جغرافيايي شهر تهران و بر اساس نقشه مكان يابي بلند مرتبه‌‌سازي، محله قديم تهران موسوم به ارگ قديم امن‌ترين ناحيه از نظر وجود گلسهاي زلزله مي‌باشد.

به گزارش خبرنگار اقتصادي خبرگزاري فارس، با وجود سه گسل اصلي شمال، شرق و گسل ري در جنوب كمتر قسمتي را مي‌توان يافت كه در فاصله‌اي مناسب از سه گسل فوق واقع شده باشد.
گسل شمال تهران از لشكرك و سوهانك شروع شده تا فرحزاد و حصارك و از آنجا به سوي غرب امتداد مي‌يابد.
اين گسل در مسير خود، نياوران، تجريش، زعفرانيه الهيه و فرمانيه را در بر مي گيرد.
گسل‌ري يا گسل جنوب تهران نيز كه در صورت فعاليت پرتلفات‌ترين گسل كشور و شايد جهان مي‌باشد از جاده خاوران شروع و با گذر از دولت آباد و حركت بر روي جاده كمربندي تهران در حد نصاب كوره‌هاي آجرپزي چهار دانگه پايان مي‌يابد.
گسل شرق نيز كه توانايي قوي‌ترين زلزله را دارا است از شرق به تهران وارد شده و با گذر از اراضي سرخه‌ حصار و حركت بر روي بزرگراه شهيد بابايي تا مجيديه و سيدخندان امتداد مي‌يابد.
جالب اينجااست كه اكثر حريمهاي انتقال نيروي شهر تهران نيز بر روي همين گسلهاي زلزله واقع شده است.
در اين ميان تك گسل ملاصدرا نيز كه از خيابان شريعتي تا شهرك غرب امتداد يافته، محلات ونك، ميرداماد، سعادت آباد و شهرك غرب را ناايمن ساخته است. احداث برج ميلاد نيز دقيقا در مجاورت اين گسل صورت مي گيرد.
از محلات به نسبت امن‌تر شهر تهران مي‌توان به راه‌آهن، محور نواب محور خيابان انقلاب و آزادي و هفت چنار به علاوه ارگ قديم تهران اشاره كرد.
ارگ قديم تهران حد فاصل خيابان شوش، 17 شهريور، انقلاب و كارگر جنوبي را شامل مي‌شود كه بازار تهران، خيابان مولوي، ميدان بهارستان، ميدان امام خميني، محله اميريه و خيابان جمهوري اسلامي را شامل مي‌شود.
به نظر مي‌رسد مكانيابي حاصل از تجربه چند صد ساله مردم ساكن تهران كه منجر به تشكيل محدوده ارگ قديم شهر شده، بسيار قابل اعتماد‌تر از مكان يابي سالهاي كنوني در گسترش و احداث شهركهاي حاشيه‌اي شهر تهران مي‌باشد.

Sonntag, Januar 04, 2004

کمکهایی که به زلزله زدگان بم می کنیم فقط رفع مسئولیت نباشه، بدونیم که حتما به دستشون می رسه.
کمکهای ایرانیان خارج از کشور برای زلزله زدگان بم از طریق صليب سرخ جهانی به هلال احمر ايران تحويل داده ميشه که معلوم نيست از کجا سر در ميارن. ولی حساب شيرين عبادی يا کانون نويسندگان راه مطمئنی است.
يك فرمانده سپاه: گروه هاي امداد و نجات خارجي براي «جاسوسي» به بم آمده‌اند::: سگ‌هاي جسدياب آدرس‌هاي عوضي مي‌داده‌اند!

Samstag, Januar 03, 2004

دولت را کنار بگذارید

...چهارشنبه پيش، جمعي از پژوهشگران زلزله گردهم آمدند و براي چندمين بار اعلام كردند دور نيست روزي كه شهرهاي كرمان، تهران، جيرفت، گناباد و بجيستان خراسان تجربه اي سهمگين تر از بم را از
سر بگذراند. اين پژوهشگران، همان هايي بودند كه زلزله بم را پيش بيني كردند و بر ميزان تخريب و تلفات انساني آن نيز هشدار داده بودند. حال با اخطاري بيش از پيش، زلزله هاي بعدي را به مسئولان مملكتي گوشزد مي كنند و نااميد از آنچه كه بايسته انجام است، به دفترهاي پژوهشي خود باز مي گردند. آنان با در دست داشتن سياه برگ هاي ثبت شده ۷۸ زمين لرزه تنها طي امسال در ايران بايد با مسئولاني سخن بگويند كه نه تنها علم زلزله را باور ندارند بلكه از فرهنگ زلزله نيز كم اطلاع هستند. اين مسئولاني دلسوز عادت كرده اند تنها پس از مواجهه با بحران، برخيزند. شعار «مشاركت» را آموخته اند اما براي تحقق اين مشاركت اندوخته علمي ندارند. حتي علم سياست نيز نمي دانند. با درك چنين اوضاع مديريتي كشور است كه بايد دولت را كنار گذاشت و چشم به سوي پژوهشگران و شخصيت هاي علمي در كنار رسانه ها بازكرد. پژوهشگران بايد گستره تحقيقات خود را عميق تر كنند، مناطق لرزه نگاري را تا روستاهاي دور هر منطقه افزايش دهند و بي واسطه دولت، با همكاري رسانه ها، نتايج مشاهدات خود را از تغييرات زمين هاي هر منطقه، شفاف در اختيار مردم بگذارند.

در اين سو مردم در قالب تشكل هاي غيردولتي آموزشي، فرهنگي و اجتماعي به ترويج فرهنگ مقابله با زلزله و ديگر حوادث غيرمترقبه بپردازند. اين آگاه سازي بايد عاري از هرگونه وحشت آفريني و هراس افكني در دل شهروندان باشد. كافي است زلزله را نه به عنوان قهر خداوندي بلكه به عنوان تغييرات طبيعي زمين كه هر چند وقت بروز پيدا مي كند به مردم معرفي كرد و راه هاي مقابله علمي با اين پديده را به آنان آموزش داد. رسانه ها نيز به عنوان حلقه واسط بين پژوهشگران و مردم بايد صادقانه ترين و در عين حال آرامش بخش ترين روش را براي انتقال اين اخبار پيگيري كنند. از امروز اگر پژوهشگران، رسانه ها و مردم آغاز به كار كنند، شايد، يك دهه ديگر نوار امنيتي دور مناطق زلزله خيز ايران محكم شود.روزنامه شرق
اسامی بعضی از ثبت نام کنندگان زن انتخابات